سلام
من خیلی اهل نوشتن نیستم ولی خاطره ای کـه مـیخام بگم مال سال 85 هست وهنوز وقتی یـادش مـیوفتم راست مـیشـه!
اونموقع 20سالم بود و تازه دانشگاه گیلان قبول شده بودم.ما ساکن کرمانشاه هستیم.داداشم 3سال بود ازدواج کرده بود و ساکن تهران هستند.
زن داداشم چهره زیبایی داره وخیلی خیلی خوش لباس و خوش اندامـه!وفوقالعاده مـهربون و خوش اخلاق.
یـه روز تعطیلات مـیان ترم اومدم تهران کـه از اونجا برم کرمانشاه.اولین بار بود کـه تنـها مـیومدم خونـه داداشم.
وقتی از راه رسیدم فقط زهرا زن داداشم خونـه بود،با خوشرویی خوش آمدگویی کردو چایی اورد و شروع کرد ازم سوال پرسیدن راجع بـه درس ودانشگاه.
همـیشـه بـه داداشم بـه خاطر انتخابش آفرین مـیگفتم وته دلم بهش حسادت مـیکردم.
ازش پرسیدم حال خودت ونی نی چطوره؟آخه 6ماهه باردار بود.یـه لبخند زدو گفت خوبیم بـه نظرت خیلی چاق نشدم؟نگاهش کردم یـه پیراهن و یـه شلوار کشی تنگ پوشیده بود شکمش خیلی مشخص نبود،دستش رو روشکمش گذاشته بودبهش گفتم مثل همـیشـه خوشکل وخوش هیکلی!
انگارخجالت کشید سرش رو پایین انداخت با یـه لبخند گفت مرسی وسریع رفت تو اتاق.
حس کردم خیلی دوسش دارم دلم مـیخاست ببوسمش.
سریع رفتم سر کامپیوتر کـه از شر افکارم بیرون بیـام.وتا وقتی داداشم اومد زهرا تو آشپزخونـه بود ومن سرکامپیوتر.از روی شیطنت و فوضولی رفتم توی درایوی کـه عکسای خودشون روسیو کرده بودن،وای دیدن زهرا تولباسای ی و دیوانـه کننده بود،آخه همـیشـه جلوی ما لباساش پوشیده بود وروسری مـیپوشید.ولی توی عکسا با لباسای مختلف عداشت و هرکدوم قشنگتر از قبلی بود.
از خدا مـیخاستم قسمت منم یـه مثل زهرا باشـه
یکی دوساعت بعد سعید داداشم اومد خونـه.
زهرا بایـه سینی کهلیوانـهای آب هویج بود بـه استقبالش اومد وخسته نباشید گفت. داداشم حامله ام کرد سعید از خاست زود شام بیـاره خیلی با عجله شام خورد و از من خاست باهم بریم فوتبال.
بهش گفتم زهرا تنـهاست،گفت اشکال نداره زود برمـیگردیم.
با هم رفتیم فوتبال
تو هفته سه شب فوتبال مـیرم اگه نباشم تیممون ناقص مـیشـه.
تو فوتبال همـه فکرم پیش زهرا بود وعکساش و لبخندش.
شب برگشتیم خونـه طفلی منتظر مانشسته بود،برامون مـیوه پوست گرفته بود.
کلی صحبت کردیم.
وبعد به منظور من جا انداختن توی هال وخودشون رفتن توی اتاقشون.
خاب از چشمام پریده بود همش تصور مـیکردم الان سعید داره با زهرا مـیکنـه!خیلی بهش حسودی مـیکردم.
از فوضولی آروم درون اتاقشون روباز کردم بـه اندازه چند سانتی متر یـه نور ملایم صورتی توی اتاق بود قلبم تند مـیزداگه سعید ببینـه چی بگم؟! ولی حسم از من قوی تر بود. داداشم حامله ام کرد دیدم هر دو خابن وبا فاصله،چطور سعید سفت تو بغلش نگرفته بودش.
دوباره نگاه کردم روسری نداشت موهای ش دور صرتشو گرفته بود بـه پهلو خابیده بود وپتو رو کامل روش کشیده بود.
تا صبح با خودم فکر مـیکردم وتو تصوراتم بغلش مـیکردم ومـی بوسیدمش و…
حسابی خرابکاری کرده بودم
ساعت6سعید پاشد بره سرکار.خودم رو بـه خاب زدم وپتو روکشیدم روسرم.
نیم ساعته حاضر شد ورفت.
دیگه نمـیتونستم طاقت بیـارم درون اتاق روباز کردم ساق پاهاش از پتو بیرون زده بود.رنگ پوستش برنزه خیلی خوشکل بود.
دلم مـیخاست برم ببوسمش ولی مـیترسیدم از عالعملش. بـه زور خودم رو کنترل کردم رفتم دوش گرفتم ورفتم نون خ و از سرخیـابونشون کله پاچه خ،آخه مـیدونستم خیلی دوس داره.
کلید انداختم و آروم دروباز کردم هنوز خاب بود.رفتم تو اتاق کنار تختش نشستم چهرش تو خاب خیلی مظلومتر بود،آروم پتو رو یکم کنار زدم یـه تاپ پوشیده بود چاک های خوشکلش معلوم بود،حس مـیکردم الان از صدای ضربان قلبم بیدار مـیشـه بلند وتند تند نفس مـیکشیدم.
دیگه نمـیتونستم خودمو کنترل کنم،عشق بـه زهرا همـه وجودمو پرکرده بود.اروم دستش رو بوسیدم.هنوز خاب بود.
حسابی شق شده بود.
رفتم آروم کنارش سرجای سعید دراز کشیرم،دست کشیدم توموهاش،خاب الوده گفت سعید نکن مـیخام بخابم.صورتمو بردم نزدیک صورتش خیلی زیباتر از همـیشـه بود.آروم گونش رو بوس کردم.چشاشو آروم باز کرد،چشمش بـه من کـه افتاد جا خورد سریع پتو رو کشید رو خودش و نشست و با لحن تندی گفت اینجا چکار مـیکنی؟
دستشو گرفتم که تا خاستم چیزی بگم دستشو کشید ویـه سیلی زد تو گوشم.
گفتم بزن هرچی هم بزنی نمـیتونی از عشقم کم کنی
دستشو گرفتمو بوسیدم سعی مـیکرد دستشو از دستم جدا کنـه وشروع کرد بـه ناسزا گفتن
مـیگفت اگه سعید بفهمـه مبکشدت،گفتم بخاطر تو مـیمـیرم اشکال نداره.
دستشو گرفته بودم و مـیبوسیدم.
خیلی مقاومت مـیکردمن تند تند قسم مـیخوردم کـه چقدر عاشقشم.همـینطور کـه زور مـیزد از دستم خودشو بیرون بکشـه خابوندمش پایین شکمش از زیر تاپش معلوم بود یکم شکمش بزرگ شده بود شروع کردم شکمش روبوسیدن.قسمش مـیدادم بـه جون نینیتی چیزی نمـیفهمـه فقط مـیخام ببوسمت،کاردیگه ای ندارم.
اونقدر بوسیدمش و اونقدر مقاومت کرد ولی درون نـهایت وقتی رفتم سراغ هاش و شروع کردم بوسیدن و هاش کم کم آروم شد
مـیبوسیدمش و بهش مـیگفتم دوستت دارم عاشقتم نمـیزارم هیچبفهمـه عشقم.
با یـه دست دوتا دستاشو گرفته بودم وبا یـه دست تاپشو بالا زدم یکی از هاش از زیر تاپ بیرون اومد شروع کردم بـه وبوسیدن سینش حس کردم دیگه مقاومت نمـیکنـه دستاشو از چنگم رها کنـه و بدنش آرومتر شد.
دستاشو رها کردم.صورتمو بـه صورتش نزدیک کردم چشماش پراز اشک بود اشکاشو با بوسه هام پاک کردم بهش گفتم نمـیدونی چقدر بـه سعید حسودی مـیکنم تو فرشته ای .
دیگه نمـیخاست از چنگم فرار کنـه فقط گفت اگه سعید بفهمـه چی؟
گفتم نمـیفهمـه عشقم هیچ نمـیفهمـه!
شروع کردم لباشو خوردن اول اون هیچ واکنشی نشون نمـیداد.ولی انگار گرمـی عشق من کارخودش رو کرد اونم لبای منو مـیخورد.
با حرص لبش رو مـیخوردم.
بعد شروع کردم با زبونم گردنش رو نوازش کردم،آروم آروم کنارم دراز کشیده بود
گوشاشو نوازش مـیکردم تو گوشش همش مـیگفتم هیچ مث من عاشقت نیست تو بینظیرترین مخلوق خدایی.
بعد تاپشو آروم دراوردم.هیچ مقاومتی نکردکنارش دراز کشیدم خودمو بهش چسبونده بودم وو بهش مـی مالیدم. شروع کردم هاشو وخودن.
وقتی داشتم نوک هاشو مـیمالیدم یـه قطره شیر ازش بیرون اومدم روچند برابر کرده بود شیرو بانوک زبونم خوردم چقدر شیرین و خوشمزه بود وقتی نوک سینشو فشار مـیبه اندازه یـه قطره بیرون مـیومد وقتی حسابی هاشو خوردم.
رفتم سراغ پاهاش،شلوار پاش بودنوک انگشتای پاشومـیزدم.خاستم شلوارشو دربیـارم گفت نـه دیگه نمـیزارم.دست دوتامون بـه کمر شلوار بود.دستشو بوسیدمو گفتم خاهش مـیکنم بزار اندامتو ببینم بزار یکبار ببینمت.
اول نمـیزاشت بعد دستشو از کمر شلوار برداشتم بوسیدمش وبعد با یـه حرکت سریع شلوارشو پایین کشیدم.
گفت نمـیزارم دست بـه م بزنی.گفتم باشـه قول مـیدم ت رو درنیـارم.
بدون اینکه چیزی بگم پاهاشو و پشت زانوهاشو مـیلیسیدم.
به شرتش رسیدم از روی شرتش رو آروم گاز مـیگرفتم وکناره هایش رو زبون مـیزدم
شرتش روکنار زدم وکسش رو نگاه کردم یکم موهاش دراومده بوداز کنار شرتش زبونم رو روش کشیدم خودش شرتش رو پایین کشید خیلی خوشحال شدم کـه خودش اینکارو کرد.
رفتم روبروی صورتش و گفتم عشقم واقعا ممنونمو لباشو بوسیدم حس کردم خیلی خجالت مـیکشـه.
وقتیش رو مـیخوردم با دستاش سرم رو نوازش مـیکرد و کم کم صدای آه ش رو نتونست تحمل کنـه!وبعد خودش دستش رو طرف پاهام اورد وشلوارمو پایین کشید منم بهش کمک مـیکردم وشلوار و شرتمو دراوردم بعد و که حسابی سفت شده بود رو گرفت دستش وبرد طرف دهنش همـینکه زبونش بـه خورد آبم اومد سریع و کشیدم پایین وآبم روی پاهاش ریخت
وبعد دوباره شروع کردم بـه خودن وش زهرا هم و گرفت تو دستش وماساژمـیداد.
بعد بهش گفتم مـیزاری م توش،باسر تایید کرد.
کسش رو بوسیدمو آروم و گذاشتم جلو ش وبا یـه فشار که تا ته داخلش کردم
خیلی لذت بخش بودش گرم گرم بود همـینطور کـه بود سینشومـیزدم واز انگشتمو و بودم کونشو نوازش مـیکردم بعد دو دقیقه کـه تلمبه زدم حس کردم دارم ارضا مـیشم
خاستم و بیرون بکشم ولی زهرا کمرمو سفت گرفت و آروم گفت بریز توش.
وقتی تموم شد سرمو گذاشتم تو سینش وچند دقیقه فقط بوسیدمش وهردو سکوت کرده بودیم
نوشته: داداشم حامله ام کرد محسن
[ با زن داداش حامله | صد داستان ی داداشم حامله ام کرد]
نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Thu, 22 Nov 2018 07:14:00 +0000