من آنا هستم 32 ساله از تهران . يقه مجلسی خيلی باز همسرم بابک 34 سالشـه کارش ساخت و سازه و هيکلشم ورزشکار و مايه دار. يقه مجلسی خيلی باز داستان از اونجا شروع شد کـه سه سالی از ازدواج ما مـی گذشت و تصميم گرفتيم با م و شوهرش بريم واسه کارای خريد خونمون کيش, آخه بابک قرار بود يه خونـه آنچنانی تو کيش بخره خلاصه کارامون راست و ريس شد و خريد انجام شده بود به منظور تجهيز خونـه و پز بـه و شوهرش اونا رو هم دعوت کرديم با ما بيان, اينم بگم بابک کلا اهل پوشش و گير و گور نيست منم کـه کلا راحتم همـه جوره م مونا هم عين ماست البته حمـید شوهرش تازگیـا روشن فکر شده و م هم خوشحاله کـه ديگه گير بـه پوششش نمـی ده.

خلاصه رفتيم و رسيديم کيش, من کـه کلا گرمايي هستمو طاقت گرما ندارم, يه مانتو بلند طوسی که تا با يقه تقريبا باز يه تاب و کرست ی زير مانتو و يه شلوار چسب خنک يشمـی با شرت نازک ست کرستم اونم سفيد , البته اينم بگما من يا هميشـه ست نازک مـی پوشم يا کلا شرشرت نمـی پوشم. آرايش ملايم هميشگی ولی ی, حمـید خان اولين بار بود با ما ميومد سفر و کلا از همون لحظه اول مثل هميشـه سيخ و هيز تو نخ من البته من جلوش خيلی ی مـی گشتم اما اينبار با مانتو و روسری منو مـی ديد و کلی خر کيف شده بود مونا هم دست کمـی از من نداره ولی يکم ملايم تره و هيکلشم از من يکم ريزتره خلاصه بابکم کـه واسش فرقی نمـی کنـه کی چی مـی پوشـه چطوری جلوش مي گرده ميگه مـهم ديد زدن منـه کـه هميشـه آماده خدمته بعد از هر بار گشت و گذار تو روز , يعنی کلا ميبينـه منو ميخورن با نگاهشون حال مـی کنـه,

خلاصه اول از همـه ماشينو رديف کرد بعد رسيدن و بعد هم رفتيم تو کار خريد و اومديم رستوران و بعد وسايلا آوردن و ريختن و سر جاشون چيدن و همـه اينا تاساعت يک شب تموم شد و حالا مونده بود پر يخچال و خورد و خوراک کـه اونم صبح تموم شد کلا چول باشـه همـه چی يه روزه تو اين مملکت آماده هست با کلی دلا و راست شدن واست. فرداش رفتيم بازار و لباس های مجلسی و خونگی و …. درون حد خفن اونم ی و نيمـه ی از زير ورو خريديمو اومديم خونـه. تو اين گیر و داد بابک گفت فکر کنم مونا يه مرگشـه حمـیدم عين خيالش نيست ببين اگه مشکل مالی حلش کنم , منم از مونا تو خفا پرسيدم چه مرگته اومديم خوش گذرونی يا قيافه گرفتن تو رو ببينيم , اونم گفت اول کـه ميدونی داره بهت حسوديم ميشـه همـه چی داری, پول , خونـه , ماشين و از همـه مـهمتر ی شوهر هات و خوشگل کـه آرزومـه يه بارم شده يک دقيقه بغلم کنـه و …. زده بود سيم آخر البته منم واسم مـهم نبود چون وقتی بابک واسه من آزادی ميخواد منم واسه اون مـیخام امل نيستم که, گفتم مگه حمـید چشـه , گفت هيچی بابا هفته ای يه بار اونم با اينکه مـی دونـه من داغم يه ربع کارش و مـی کنـه رفت که تا ی هفته ديگه اما صدا شما هر شب هرشب گوش فلک و پاره مـی کنـه, خرج هم کـه زورش مياد ه ديگه خسته شدم نمـی دونم چی کار کنم , گفتم من با بابک حرف مي و نتيجه رو بهت مـی گم ,

خلاصه داستان و از سیر که تا پیـاز واسه بابک گفتم و بهشم گفتم ببين من کـه بدون اجازه تو آب نمـی خورم چه برسه بـه تو هم کـه مثل من بعد بيا ی برنامـه بزاريم اينا رو هم بياريم تو امون شايد زندگيشون بهتر شـه بابکم قبول کرد فقط موند حمـید کـه گفتم اونم با من , گفتم من بعد از ظهر برنامـه ميزارم بريم خريد اما تو بهونـه کار و مياری نميای مونا هم مـی گم بگه سر درد داره منم اصرار مـی کنم بريم و با حمـید ميرم و ميپزمش بابکم قبول کرد و اوکی داد بـه مونا هم گفتم اوکی فقط نگفنم بابک آماده هست به بابکم گفتم يه کاری کن مونا خط بده بـه مونا هم گفتم يه لباس سکطی مـی پوشی و بدون شرت و تر و تميز , وقت رفتن شد و همـه چی طبق برنامـه حمـید هيز فقط منتظر خواهش من واسه اومدن بود منم يه مانتو باز بدون کرست چون سينـه هام و عمل کردم ساف و سخت و خوشگل واميستن اونم سر بالا ی تاپ خوشگل آبی با يه دامن بلند آبی کـه تو نور خورشيد پاهام معلوم بود بدون شرت و ی کفش تابستونی خوشگل موقع رفتنم بـه مونا گفتم اگه بـه بابک بدی منم بايد بـه حمـید بدم که تا مساوی باشـه اونم قبول کرد و ما رفتيم ,

به حمـید گفتم تو بشين پشت فرمون يه هامر سفيد خوشگل اونم قبول کرد رفت سوار شـه گفتم يه کم از بابک ياد بگير درون و باز مـی کنـه واسم بعد ميره خودش سوار مايشـه اونم اومد درون و باز کرد و واستاد سوار شم منم از قصد دامنم و با دستم کشيدم بالا که تا نزديکای رونم رفتم بالا سوار شدم ديگه دامنم و درست نکردم مانتو انداختم رو پامو رونای م معلوم بود حمـیدم کـه سوار شد و ی نگاه بـه راه و ی نگاه بـه رونای من منم خودمو يوری کردمو نشستم رو بـه حمـید جوری کـه خودنمايیم بيشتر شـه بعدم مانتو شل کردم از رو پام سر بخوره از رو شونـه هام روسیری بره کنار و سينـه هام معلوم باشـه, شروع کردم حرف زدن و تشکر کـه اومده باهامو از اين حرفا خلاصه ديگه مانتو هم از رو پام رفت کنار و منم ديگه درستش نکردم تاپم نصف گردی سينم و مـی گرفت ديگه حمـید اوضاش خراب بود دستاش ميلرزيد رسيديم دم مرکز خريد و پارک کرد و پياده شد منم فقط روسری مو رو سرم درست کردم هنوز لباسام و درست نکرده بودم گفت نميای پايين گفتم درون و باز نمـی کنی اومد درون باز کرد منم چرخيدم طرفش پام و گذاشتم پايين اون پام تو ماشين دامنم بالا رونامم افتاد بيرون منم يکم طولش دادم و پای بعدی آوردم کـه ديدم حمـید راسته راست کرده و نگاهش توم گفتم چی شده حمـید گفت لباستون رفته بالا منم زدم خودم و به اون راه و گفتم بابا حالا چی ديدی مونا هم داره ديگه , اونم خنديد و گفت زيرگفت کاش مثل تو بود منم مثلا نشنیدم رفتيم تو بازار و و موقع خريد رفتيم تو کفش فروشی ی کفش پاشنـه بلند انتخاب کردم و خواستم پام کنم فروشندش زن بود آورد نشستم رو صندلی روسريم و از قصد سر دادم سينـه هام معلوم شـه سروظ ببيننـه فکر مـی کرد شوهرمـه بعد کـه پوشيدم جفت شو پاشدم جلو آيينـه واستادم و دامن و تا زير کونم دادم بالا

به حمـید گفتم يه لباس دارم واسه اون ميخوام خوبه بـه زتکنـه هم گفتم دو مدل ديگه رو هم بياره بـه حمـیدم گفتم حمـید ببين جلوش اذيتم نمـی کنـه بـه نظرت اونم نشست و منم دامن و دازم بالا تر بطور نا محسوس تام معلوم شـه حمـیدم که تا ديد گفت نـه خوبه ولی بازم معلوم شد آنا جون گفتم چی گفت با انگشتش اين, گفتم تو همـه بدت نيچمده مـی خوای بخورش سير شی يدفه, اونم سرخ و سفيد شد واستاد خلاصه کفش و خريديمو رفتيم تو مرکز دوباره و خلاصه يه سه چهار ساعتی چرخوندمشو بابک اس زد ماموريت انجام شد عزيزم تم عين خودت يه ولی تو بالاتری , منم دادم نوش جونت ميام که تا يه ساعت ديگت ا نم گفت خوش بگذره خواستی يه حالی هم من گفتم چشم و سوار ماشين شديم حمـید گفت برم خونـه تمومـه کارات گفتم يه دروی بزن ت جزيره بعد اونم از خدا خواسته راه افتاد اندفعه هم مثل قبل سوار شدم با اين تفاوت کـه هوا که تا يک بود و ت ماشين معلوم نبود منم مانورم و بيشتر کردم پام و انداختم رو پام و کامل رونا بيرون مانتو کنار وم پيدا سينـه تو ديد بهش گفتم حمـید چرا نميزاری مونا سينـه هاشو عمل کنـه مثل من شـه يهو جا خورد و گفت مگه اينجا عمل مـی کنن گفتم اره ولی خوب جای بهتری هم هست از ايران ميريم اونجا اونم گفت حالا عمل کنـه چه شکلی ميشـه الان کـه خوبه من راضيم , منم گفتم خوب شکلش مثل ماله من ميشـه اونم دوباره سرخ و سفيد شد و گفت نرميش چی منم نـه گذاشتم نـه برداشتم تاپم و دادم پايين سينـه هام افتاد بيرون گفتم اينطوری ميشـه دست بزن منم واسش فيام بازی کردم گفتم فقط زياد دست نزن حالم بد ميشـه له نوکشم کار نداشته باش اونم دستشو با لرزش آورد رو سينم گفتم خوب واستا ما رو بـه کشتن ندی اونم زد کنار و دو که تا دستش گذاشت رو سينم منم سريع حالم و بد نشون دادم و با يه دست دستشو نگه داشتم و با دسته ديگهم ماليدم اونم که تا ديد حالم بده مالششو بيشتر کردو منم يه حال اساسی دادم

با صدام گفتممو بمال اونم گفت چشم و عين ها عمل مـی جرد گفتم بريم يه جای پارک ماشين شلوغ کهی شک نکنـه اونم سريع رفت تو پا کينگ ی مرکز خريد و پريديم عقب ماشينو ديگه عشق و حال الحق والانصاف کيرش از بابک کم نداشت شايد دو سانت کمتر بود چلی کلفتيش همون بود وسطای کار بچد کـه گفتم فکر کنم بابکم ترتيب مونا و داده اولش جا خورد ولی بعدش گفت نوش جونش منم گفتم بعد رفتيم خو نـه بايد همـه با هم حال کنيم اونم جلو هم گفت قبوله ولی مونا چی گفتم اون و من آمادش کردم بابکم کـه آمادست ولی يه شرطی هم دارم گفت چی گفتم بزاری مونا هم مثل من هيکلشو رديف کنـه بعدم هر موقع خواست سيرش کنی نـه هفته ای اونم گفت چشم هفته ای دو سه بارم با هم کنيم اونم چشم گفت چشم و گفتم بزاری مثل من ی بگرده گفت بابا چشم اصلا بـه هر کی مـی خواد بده فقط بـه من بگه گفتم بعد بريم خونـه ابشو که تا ته خوردمو رفتيم خونـه بـه بابک اس زدم شما درون حال باشين که تا ما ميايم همگی کنيم اونم اس داد حله تو بيا کـه ميخوام دو که تا و داغون کنم منم کفش جديدمو پوشيدمو موقع پياده شدن دمـه خونـه تو پارکينگ پا مو پيچ دادمو نقش زمين شدم و مجبور شد حمـید کلا بغلم کنـه منم دامنم و تا رونام دادم بالا سينـه هام معلاو تر از هميشـه رفتيم ت بدو ورود ديديم مونا رو بـه ما رو کير بابک داره بالا پايين ميوه با ديدن اين صحنـه حمـید منو گذاشت رو کاناپه و لباساشو درون آورد و به منم اشاره کـه شو بعدک کرم برداشت و رفت طرف مونا ازش يهاساسی گرفت و بلندش کرد و چرب و چيليش کرد کونشو گذاشت رو کير بابک و بابک هم کرد با يه حرکت تو حمـیدم کردحالا نکن و کی نزديک يه ربع ش کـه ديگه مونا صداش درون اومد و گفت بسمـه جر خوردم بريد سراغ آنا اونا هم با اشاره بـه من همون پزيشن و رو من پياده و همـه بی حال بعد از ارضا شدنمون خوابمون برد که تا ده روزی کـه ا نجا بوديم روزی دچ سه بار داشتيم ی مـی گشتيم مونا هم هر شب ديگه تو اتاقشون هياهو بود حمـیدم ديگه کارش شده بود ارضا مونا تو همـه جا بيرون تو خونـه و مـهمومـی مثل ما البته ماجرای های ديگه مونم هست کـه بازم مينويسم.

نوشته:‌ آنا

: يقه مجلسی خيلی باز ، يقه مجلسی خيلی باز




[بهترين ضربدرى ما | داستان ی | صد داستان ی يقه مجلسی خيلی باز]

نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Sat, 30 Jun 2018 19:10:00 +0000