پشت مـیز روبروم نشسته بود و با ارامش داشت لقمـه توی دهنشو مزه مـیکرد،خیره نگاهش مـیکردم… با اکراه… -تارا چرا غذاتو نمـیخوری؟ بلند شدم و رفتم بـه سمتش.قاشقو از دستش کشیدم و گذاشتم تو بشقابش و اون مبهوت نگاهم مـیکرد ادامـه مطلب انتقام درون مـه→
سلام اسمم دلارامـه 17 سالمـه و ها وخیلی خوش فرمـی دارم یـه دوستی تو مدرسه دارم کـه اسمش سیما (اسم مستعار) هست سیما همـیشـه بـه شوخی تو مدرسه های منو مـیمالد و دوس داشت منم خیلی ادامـه مطلب کوسمو بلیس پلیز→
افسون هستم و 17سالمـه و ی بـه اسم ایسان دارم کـه 25سالشـه و مطلقه هستش…عاشقه ماساژه . لزجدید بدنسازی هم کار مـیکنـه ولی سایز هاش65هستش و سایز من70. لزجدید وزن و قدامون هم تقریبا شبیـه همـه و وزنامو50و قدامونم ادامـه مطلب خالم منوی خودش کرد→
کنار پنجره ایستاده بودم و نگاهش مـیکردم،که پتو را بغل کرده و دمر خوابیده بود. با آرامش! آرامشی کـه مدیون این شـهر بودیم،هر دویمان،شـهری کـه هم دوستش داشتم هم نـه. دوستش داشتم،چون زن مغرور و زیبایی بود،که بوی دریـا و ادامـه مطلب خوشبختی با او→
دقیقا وسط سردترین ماه سال گرم ترین اتفاق زندگی من تو چشمای اون شروع شد… *** با عصبانیت از ونی كه ما رو باشگاه اورده بود پیـاده شدم و كتاب زیست شناسیم و پرت كردم سوم دبیرستان بودم و معدل ادامـه مطلب اون نفس منـه→
من مـهسا هستم و اين اتفاق ٥ سال پيش افتاده… من و بهاره دانشجوى يكى از شـهرهاى شمالى بوديم ، لزجدید من اهل كرج هستم و بهاره شيرازى بود . دو ترم با هم تو خوابگاه بوديم و خيلى با هم ادامـه مطلب تجربه ی لز→
سلام ب همـه اسمم ویدا ۱۶ سالمـه و لزبین هستم پارسال ی همکلاسی داشتم ب اسم تینا کـه با هم خیلیم خوب بودیم ماجرا از جایی شروع شد ک اولین بار تو از من پرسید ویدا تاحالاادامـه مطلب من ویدا ۱۶ ساله لزبین هستم→
سلام… من فرنازم و 22 سالمـه و این داستان واس پارساله… منو کتی از سال سوم راهنمایی باهم همکلاسی بودیم و ازهمون روزای اول ک شناختمش باهاش دوست شدم چون کلا باهمـه بچه ها فرق مـیکرد… همـه از دوستی ادامـه مطلب لز کتی و فرناز→
ﻋﺼﺮ ﺑﻮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﻬﻤﻮﻧﺪﺍﺭﯼ ﻣﯿﻮﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ 6 ﺗﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻫﺎ . ﺗﻮ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﻣﻬﺮﺁﺑﺎﺩ ﺳﻮﯾﯿﭽﻮ ﺯﺩﻣﻮ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻟﻮﻭﻭﻭ ادامـه مطلب لذت لز با زاده ی یم→
سلام . لادن هستم دو هفته پیش مـهمونی دعوت شدم سمت کردان با دوستم و دوست پسرش. رفتیم یک ویلای کوچیکی اونورا. تو راه اینـها کلی منو مسخره کـه هیچ پسری با من دوست نمـی شـه و من هم ادامـه مطلب لز با مـهتا جونم→
[بایگانیهای لزبین | صد داستان ی لزجدید]
نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Fri, 31 Aug 2018 12:56:00 +0000