هر چی پدرم گفت صبر کن شاید واسه هفته بعد مرخصی بگیرم و همراهتون بیـام قم بـه گوش این چادری ما نرفت کـه نرفت . لای تپل خالم شیلا من و آبجی سهیلا و شیلا واسه زیـارت از اصفهان راه افتادیم طرف قم . لای تپل خالم شیلا تقریبا چهار ساعتی رو تو راه بودیم . با این کـه سیزده سال بیشتر نداشتم ولی احساس غرور و مردانگی مـی کردم . م یـه سال ازم کوچیکتر بود و ما هم کـه زود ازدواج کرده بود تازه سی سالش شده بود . بابا همـه جا با هامون مـیومد واسه همـین زیـاد آشنایی نداشت کـه باید کجا اتاق بگیریم و کجا بخوریم و به اصطلاح نمـی دونست چه جوری مرد باشـه . منم اولین تجربه ام بود و باید خودمو نشون مـی دادم . هم حتما نذرشو ادا مـی کرد چون بابام یـه سکته قلبی کرده بود و صاف درون رفته بود .. وقتی کـه از اتوبوس پیـاده شدیم مثل آدمایی کـه از عصر حجر اومده باشن سوار اولین ماشینی کـه مـی گفت اتاق خالی سراغ داره شدیم . یـه شب بیشتر نمـی خواستیم بمونیم . شیلا مـی گفت فقط نزدیک حرم باشـه کـه هر وقت دلمون خواست زود بریم زیـارت -چشم آبجی شمارو مـی برم نزدیک حرم . اصلا از قیـافه راننده خوشم نمـیومد . یـه قیـافه شش درون هشت با سبیل چحماقی و کلاه شاپویی کـه سرش داشت منو بـه یـاد هنر پیشـه های لاتی فیلمای قدیم مـینداخت . این همـه ماشین با کلاس بود و سوار یـه پیکان قراضه ای شده بودیم کـه به درد تعویض و برش هم نمـی خورد .

ما سه تایی پشت نشستیم . چند صد متر جلوتر هم یـه مسافر دیگه سوار شد . یـه مرد خوش تیپ با کت و شلوار اتو کشیده و خیلی هم بـه خودش رسیده . اصلا معلوم نبود واسه چی سوار این ماشین شد . اتفاقا اونم سراغ خونـه خالی رو مـی گرفت -حاج آقا این همشیره هم دنبال خونـه خالی مـی گرده . من یـه جای خبلی خوب سراغ دارم نزدیک حرمـه . توی این شلوغی یـه جای خوب گیر آوردن خیلی سخته . الان آخر شـهریوره و تا چند روز دیگه مدرسه ها باز مـیشـه . یـه ساعتی گذشت و معلوم نبود چرا بـه حرم نمـی رسیم بعد از دور زدنـهای زیـاد و این ور و اون ور گشتن این پیکان قراضه تو یـه کوچه کلنگی ایستاد و گفت آبجی همـین جاست پیـاده شیم -حاج آقا شوخیتون گرفته ؟/؟ما کـه هر چی پول داریم حتما بدیم که تا بریم حرم تازه پول هیچی وقتمونو بگو . شب نصفه شب مـی خواهیم جایی باشیم کـه راحت بر گردیم -همشیره الان هر ساعتی کـه اراده کنی ماشین هست -مگه شما از اول نگفتین نزدیک حرمـه ؟/؟واسه چی با حقه بازی کار مـی کنین . سعی کنین یـه لقمـه نون حلال از گلوتون بره پایین -آبجی بـه کوچه نگاه نکنین این خونـه الان یـه اتاق خالی داره بقیـه اش پره . حاج آقا شما هم بفر مایید اگه همشیره خوشش نیومد و شما خواستین بگیرین . رفتیم داخل . شبیـه بـه فیلمای ترسناک بود . هیشکدوممون خوشمون نیومد -ببخشید حاج آقا مارو ببر وسط شـهر این حاج آقا اگه خوشش اومد همـین جا رو بگیره . بعد چرا از سر و صدای مسافرا خبری نیست ؟/؟در همـین لحظه سر و کله یـه مرد دیگه هم پیدا شد و گفت صفا آوردین آبجی چادرتونو وردارین این جوری مصفاتره بیشتر حال مـیده . مادر که تا این شرایطو دید ترس عجیبی بـه دلش نشست -بچه ها بریم این جا جای ما نیست . درون همـین جا اون مرده خوش تیپه مسافر پرید جلو کجا ؟/؟.. که تا رفت جیغ بزنـه اون صاحبخونـه هه با یـه پنبه آغشته بـه ماده بیـهوش کننده کـه تو دستاش بود اومد و گرفت و اونو گذاشت جلو بینی شیلا . که تا من و سهیلا بخواهیم جیغ بکشیم و فرار کنیم ما رو گرفتند و چشمامونو بستند . دیگه نفهمـیدیم چی شد . فقط مـی دونستیم توی یـه ماشین جادار و بزرگ نشسته ایم و داریم بـه جای نا معلومـی مـیریم . یـه ساعتی رو تو ماشین بودیم . وقتی دسته جمعی ما رو پیـاده د و بند از چشامون گرفتند دیدم تو یـه خونـه ای هستیم کـه نمـی دونم و نمـی دونیم کجاست . کلا 6نفر بودیم . سه که تا ما و سه که تا هم مرد غریب .

رو با چادرش انداختند کف اتاق . این خونـه اش تمـیز بود و نوساز و مجهز . هنوز بیـهوش بود و تازه داشت یـه تکونـهایی مـی خورد . هنوز نمـی دونستم مـی خوان چیکار کنن که تا اون موقع چشم و گوش بسته بودم . بـه سن بلوغ رسیده بودم و به اصطلاح خودمونی و یـا همون متداولش تکلیف شده بودم و دستی بر داشتم ولی از تجاوز و و جزئیـاتش مطلع نبودم . چادر و که بـه جونش بستگی داشت از تنش درون آوردند . بیچاره حتی حاضر نبود جاش مانتو بپوشـه . یواش یواش ش د . همـه چی رو درون آوردند . فقط یـه و کرست پاش بود . هنوز نمـی دونست چه خبره . گیج بود . من و سهیلا هاج و واج بـه صحنـه نگاه مـی کردیم . هیشکدوم خجالت نمـی کشیدیم . فقط فکر سلامتی بودیم . کرست و که درون آوردند بی اختیـار صدام درون اومد. سهیلا! کرستشو باز د -بهش مـیگن بی کلاس . کرست مال بیسواداست . من مـی ترسم سهیل -تو کـه مثل خانوم معلما بلبل شدی . دیدی کـه معلوم نیست کجاییم هر چی جیغ مـی زنیمـی نمـی شنوه . اندام خوشگلی داشت . واسه اولین بار بود کـه اونو این جوری مـی دیدم بی انصافا جلوی چشام اونو ش کرده بودند و جلوی چشام بیـهوشش د . مثلا من مردشون بودم . سهیلا دیگه از این بـه بعدشو سرشو اون ور کرده بود دیگه خجالت مـی کشید مخصوصا وقتی کـه دیده بود مردا دارن مـیشن . رفت و یـه گوشـه ای و داشت گریـه مـی کرد . و از پاش درون آوردن . اون کاملا شده بود . حالا اونا هر چهار که تا بودند . راننده اسمش اکبر بود و مسافر قلابی منوچهر و اون منتر خانی کـه تو اون خونـه قبلی دیده بودیمش و باهامون اومده بود اسمش ایوب بود . هر سه تاشون کیر کلفت بودند . دست و پاش آزاد بود . مثل ما جایی رو نداشت درون بره . شاید ما رو آورده باشن بـه جایی کـه دور و بر ما خونـه ای نباشـه .. خیلی صحنـه دلخراشی بود . یـادم مـیومد هر وقت بچه های بی تربیت مدرسه بهم مـی گفتند ننـه! باهاشون دعوا مـیفتادم .-اکبر آقا تجربه ثابت کرده کـه اگه با ملایمت و نرم نرم کار کنیم همـه چی بـه خیر و خوشی مـی گذره و همـه مون حال مـی کنیم . دست و پامونو بـه یـه ستونی بسته بودند کـه نتونیم مزاحم عیششون بشیم . هنوز گیج و منگ بود . تماشای این صحنـه واسم تازگی داشت . خون توی رگهام بـه جوش اومده بود . انتظار داشتم کـه پاشـه و بزنـه زیر گوششون ولی تکون بخور نبود داشت نومـیدم مـی کرد . یـه نگاه بـه سهیلا انداختم و دیدم صورتش بـه سمت شیلا نیست . و طاقباز رو زمـین درازش کرده بودند . اکبر آقا داشت لاپاشو یعنی همون کوسشو مـی لیسید .

منوچهر خان افتاده بود رو هاش و ایوب شیره ای هم داشت لباشو مـی بوسید . و مثل گوشت قربونی بین خودشون قسمت کرده بودند . یواش یواش داشت صداش درون مـیومد . مثل آدمای بیحال حرف مـیزد . هنوز اثر دارو روش بود ولی مـی دونست کـه دارن باهاش چیکار مـی کنن .-نـههههه نـهههههه تورو خدا باهام این کارو نکنین . من شوهر دارم جلو بچه هام نـه بـه خاطر خدا دامنمو لکه دار نکنین اکبر :آبجی دامن دیگه پات نیست . خیـالت راحت لکه دار نمـیشـه . سه تایی زدند زیر خنده . منوچهر چه جور های و مـی مکید و ایوب هم کـه لباشو ول داده بود طرف زیر گلوی شیلا جون و اکبر هم کـه با همون سبیلای چخماقی خودش داشت مادر جونو مـیک مـی زد .نمـی تونستم کاری م . چاره ای نبود . فقط حتما تماشا مـی کردم . نمـی دونم چرا من مثل سهیلا نمـی تونستم سرمو یـه طرف دیگه بگیرم . شاید بـه این دلیل کـه سهیلا جون فقط یکی دو ورودی داشت و هر وقت شوهر مـی کرد شوهره بیشتر جورشو مـی کشید ولی من یـه مرد بودم و باید از تجربیـات هم جنسای خودم هر چند وحشی و آشغال و جلاداستفاده مـی کردم . با این کـه خیلی عذاب مـی کشیدم از این کـه دارن مو مـیگان . منوچهر واسه یـه لحظه سرشو گرفت طرف من -آفرین آقا پسر خوب ببین بعدا بـه دردت مـی خوره . جا نداریم وگرنـه یـه تعارفی هم بهت مـی کردیم…. ا داشتن مـی گفتن منم برم مو بگام . ایوب شیره ای مثل این کـه شو خیلی دوست داشت -اکبر آقا این کوچولو این جاست فکر مـی کنم دارم جلو م الهام این زنـه رو مـیگام و بهش بی احترامـی مـی کنم -پس پاشو ببرش تو یـه اتاق دیگه درو قفل کن … همـین کارو هم انجام داد و حالا من شاهد گاییده شدن م بودم . ایوب کیرشو فرو کرده بود تو دهن وخیلی راحت اونو بیرون مـی کشید . چونـه های شیلا جونو بـه شدت فشار مـی داد که تا دهنشو باز کنـه . زیـاد مقاومت نمـی کرد . منوچهر هم پهلو کرده بود کیرشو گذاشته بود ها ی مادر جونو بـه کیرش فشار مـی داد و کیرشو رو ها حرکت مـی داد . مادر جون افتتاح شد و من ناخواسته به منظور اولین بار اونم بـه طور زنده شاهد ورود کیر توی شدم اونم یـه کیر غریبه تو جونم . اکبر راننده کیرشو فرو کرد تو م . تمام این کیر ها از کیر من رسیده تر و کلفت تر بودند . کیر من دراز بود ولی کلفتی و پختگی کیر اونا رو نداشت . داشتم دیوونـه مـی شدم . چطور جسارت کرده بودند بـه مادر نجیب و مـهربون و با ایمان من تعرض کنند . هم دهن شیلا جون کیررو راحت قبول کرد و هم کوسش . شده بود وسطی یـا آدمـی کـه هر کی بـه نوبت از سرش مـی پرید . منوچهر یـه اشاره ای بـه اکبر زد و اونم دوزاریش افتاد و ایوب اومد رو ها ومنوچهر هم رفت سر وقت . با یـه حالت چرخشی کار مـی د .

کیر منوچ حان کلفت تر بود و و بیشتر از حالت بیـهوشی درون آورد و لگد پرونیـهاشو بیشتر کرد . هر چند هنوز لگد های جونداری نداشت . منوچهر رحم نداشت . سرعت و شدت گاییدن منو چهر خیلی زیـاد بود . یواش یواش شیلا جون داشت دردش مـیومد . آسیـاب بـه نوبت بود . حالا دیگه نوبت ایوب شیره ای بود کـه کیرشو فرو کنـه تو . همـه شون از روبرو اونو مـی گاییدند -جااااااااان عجب مشتیـه من مـی مـیرم واسه همچین کوسایی . بـه اندازه یـه لول تریـاک بـه آدم حال مـیده . خیلی مـی چسبه . حیف کـه حموم کوچیکه دسته جمعی جا نمـیشیم . و پشت و روش د . اون دیگه کارش بـه جیغ و ناله و شیون کشیده بود ولی هنوز توان مقاومت داشت . اونو صد و هشتاد درجه بر گردوندند . یعنی پشت و رو رو دمرش د .-بچه ها با این بیحالیش مجبوریم نوبتی بگاییمش .-بیحال بودن هم خودش نعمتیـه . چون اگه حال داشت نمـی ذاشت خوب با هاش حال کنیم . و برای اولین بار بود کـه به این صورت مـی دیدم . اندام درشت و تپل وی دل منو بود . وقتی قاچو باز مـی د یـه ریز و یـه درشت چشمک مـی زد . واسه خودشون وقت گذاشته بودند کـه نفری پنج دقیقه بـه دلخواه یـاو بگان . اکبر با بیرحمـی کیرشو فرو مـی کرد تو و بیرون مـی کشید همونو مـیذاشت تو کوسش . دو نفر دیگه هم بیکار ننشسته بودند و با اندام شیلا جون ور مـی رفتند . از درد بـه خودش مـی پیچید . بیشتر کیر توی دید من قرار داشت که تا و . کیر منم شق شده بود . دستم رفت داخل شلوار . اکبر آبشو ریخت تو . نوبت منوچهر خوش تیپ شد . خبلی باحال مـی گایید . یـه لحظه چشای من و منوچ افتاد بـه هم و از نگام و از دستی کـه بود توی شلوارم خیلی چیزا دستگیرش شد . منوچهر کیرشو کـه خیلی هم دراز بود گذاشته بوددرز وسط شیلا و از پایین بـه بالا حرکتش مـی داد و بعد اونم مثل نفر قبلی هم مـی کرد تو کوسش و هم تو کونش ولی وقتیمادر جونو مـی گایید آروم آروم فرو مـی کرد تو ش -جااااااان خیلی وقت بود همچین و رو نکرده بودم . هاتم حرف نداره خوشگله . اگه بچه هاتو نمـی دیدم فکر نمـی کردم شوهر داشته باشی . اگرم شناسنامـه ها رو نمـی دیدم فکر نمـی کردم بچه های خودت باشن . وقتی مـی خواست آبشو توی خالی کنـه کیرشو که تا ته فرو کرد تو و دو که تا دستاشو گذاشت رو شونـه هاش و ضربات سهمگین خودشو شروع کرد . هیکل درشت دچار لرزش شده بود . مخصوصا کونش با یـه حالت ژله ای مـی لرزید . دلم دیگه رفت . فقط با حسرت بـه رفت و برگشت کیر منوچهر و حلقه شیلا جونم نگاه مـی کردم .

یـه وقتی بـه خود اومدم کـه دیدم آب کیر منوچهر از شیلا بـه طرف رون پاهاش درون حال برگشته . نفر بعدی ایوب خان بود کـه هر چند مثل منوچهر حال نکرد و حال نداد ولی من حال کرده بودم . همون وقتی کـه دیدم کیر منوچهر هنوز تو شیلا جونـه وقشنگش تو دید منـه و منی درون حال بعد زدن از کوسه , آب منم تو دستم خود بـه خود خالی شد و احساس سبکی فوق العاده ای مـی کردم . ایوب دیگه شده بود لاشخور و به اصطلاح داشت بعد مونده های اکبر و منوچهر رو مـی خورد . کیرشو کـه فرو مـی کرد توشیلا اثر آب اکبر مـی نشست روش وووقتی هم مـیذاشت تو کوسش هنوز بعد مونده آب کیر منوچهر اون داخل بود . بالاخره بعد از این کـه کلی باشیلا خوشگله ور رفت و اونو با ماچ و بوسه هاش خیس کرد آبشو ریخت توی کونش . یـه خورده آنتراکت . داشت گریـه مـی کرد . اشک از چشاش جاری بود . منوچهر منو مثل یـه برد چند متر اون طرف تر و گوشمم مـی کشید و با خودش مـی برد . از جماعت چند متری فاصله گرفته بودیم . خیلی آروم بـه من گفت اگه دوست داری کیرتو فرو کنی تو ت هر چی مـیگم گوش کن اگه دوست نداری خودت مـیدونی . من زورت نمـی کنم . ببینم پاسور بلدی ؟/؟سرمو تکون دادم و گفت کاریت نباشـه . مرحله اول اونا رو مـی بریم و مرحله بعدو بذار بـه عهده من . نفهمـیدم منظورش چیـه . اصلا پاسور بازی واسه چی ؟/؟تازه از کجا مطمئن بود ما مـی بریم .-آقایون این بچه رو راضیش کرددم کـه باهامون پاسور بزنـه وگرنـه گوش که تا گوش خودش و آبجی و ننـه اشو مـی برم . علت ورق بازی و فهمـیدم . من و منوچهر با هم یـه دسته بودیم و اکبر و ایوب یـار هم بودند . سه نفری مـی شد تو حموم حال کرد . هر گروهی کـه مـی برد مادرمو با خودش مـی برد حموم . منوچهر از بس آدم خوب و مـهربون و جنتلمنی بود دوست نداشت کـه من پیش م شرمنده شم . واسه همـین همش طوری رفتار مـی کرد کـه انگار من بـه زور اونجا نشسته ام . ولی دل تو دلم نبود . دلم مثل سیر و سرکه مـی جوشید . دوست داشتم پاسور بازی رو ببریم . و من و منوچ خان و ببریم داخل حموم و ترتیبشو بدیم . این جوری خیلی حال مـی داد . ایوب و کریم موقع بازی خیلی خل بودن . اونا بـه تنـها چیزی کـه فکر مـی و توجه داشتند ده لو و دولو خوشگله بود ومنوچهر خان هم با این کـه بازیش بد نبود ولی هر وقت کم مـی آورد تقلب مـی کرد .

برگهای خاج دستشو با ورقهای جمع کرده اش عوض مـی کرد . از داخل برگهای جمع کرده سرباز مـی کشید بیرون و یـهو مـی دیدی که تا آخر بازی بـه جای چهار که تا سرباز هفت که تا سرباز مـیاد بیرون . بازی رو بردیم و مادر جونو بردیم حموم . منوچهر بـه طور نمایشی یـه چاقو گذاشت زیر گلوم -پسر مـی بینم ننـه اتو خیلی دوست داری . کیرتو مـی کنی تو ننـه ات . اگه این کارو نکنی من این چاقو رو هم فرو مـی کنم توتو هم تو وننـه ات . یـه جای ننـه ات فرو کنم بسشـه بـه جای دومش نمـی رسه و نمـی کشـه . شیلا جون کـه تازه هوشیـار شده بود ومـی دونست چه بلاهایی سرش اومده دیگه مـی دونست التماس فایده ای نداره -سهیل جون . جونت عزیز تره مادر . هر کاری کـه این مـیگه . بـه خودم و فکرم فشار مـی آوردم کـه از حالت نیمـه شق شق تر نشـه . دیدم داره دراز تر و صاف نر مـیشـه - سرتو بگیر رو بـه دیوار داره مـیاد . نگام نکن خجالت مـی کشم . مادر قمبل کرده بود . منوچهر چند دقیقه ای مارو بـه حال حود تنـها گذاشت . کوسشو کـه درشت تر بود و راحت تر مـی شد کیرو فرو کردانتخاب کرده و در حرکت اول یک ضرب فرستادمش که تا ته بره . چقدر نرم و داغ بود . هر چی بیشتر ضربه مـی زدم خیس تر و خیس تر مـی شد .-آفرین پسر خوب ننـه اتو مـی گایی . عین حرفه ایـها عمل مـی کنی . منوچهر دوتا های مادرو از زیر گرفت تو دستاش و اونا رو رو هم مـی غلتوند و با هاشون بازی مـی کرد .. ببین آقا سهیل بدنتو بیشتر بهت بچسبون که تا راحت تر بـه هاش برسه . این جوری هوس اونو هم زیـاد تر مـی کنی . این خیسی کوسش کـه زده بیرون و رو کیرت نشسته نشون مـیده کـه شیلا خانوم از این کـه پسرش داره اونو مـیگاد کلی حال مـی کنـه . مـی تونی جفت هاشو بگیری تو یـه دستت و با یـه دست دیگه ات کمرشو ماساژبدی . اگه بدونی ت این جوری چه حالی مـی کنـه . دستوراتشو مو بـه مو انجام دادم . اولین تجربه ام بود . نمـی دونم و نمـی تونم بگم چه جوری کیف مـی کردم . یـه لذت عجیب و شوک آوری بود کـه مـی خواست دلمو از جاش درون بیـاره . تازه منوچهر هم قصد داشت کـه در مر حله بعدی شیلا جونو یـه لیف مالی درست و حسابی هم یم . صداش درون نمـیومد . فقط نفسهاش تند تر شده بود .. حس کردم شیلا جونمم داره کونشو دور مـی گردونـه . من خودم فوق العاده داغ بودم با این کارشم دیگه بد تر شدم . بـه زور جلو ابراز هوس و احساسات خودمو مـی گرفتم . حس کردم آب داغ هوس من داره مـی ریزه تو .. خودمو بهدرشت و برجسته و ناز و نابش چسبوندم که تا بیشتر حال کنم . منوچهر کـه دید آب کیر من داره از بـه طرف پایین بعد ربزش مـی کنـه گفت پسر حتما یـاد بگیری یـه خورده خود نگه دار باشی . کیرت بد نیست یـه خورده حتما کلفت تر شـه . مـی دونم خجالت مـی کشی . همـین طرف باش من مـیرم زیر فرو مـی کنم تو شیلا جونت تو هم از همون طرف بذار تو کونش .

شل شده بود ولی درازیش بد نبود . منوچهر رفت زیر دراز کشید وکرد تو کوسش و منم با هزار مکافات ودست رو داشتن اونو فرو کردم تو . وقتی رفت داخل از بس تنگ و کیپ و چسبون بود و حال داد کـه دیگه مثل حالت قبل خودشو گرفت و شق شد ولی مقاومت بیشتری داشتم . دیگه اتومات مـی دونستم چیکار کنم . هر چند لحظه درون مـیون منوچهر مـی گفت کـه پسر خجالت نکش ی رو حتما کرد . گاییدنی رو حتما گایید . محرم و نامحرم چیـه . هر ی رو مال هر کی کـه باشـه بـه زور یـا بی زور اگه تونستی . شاید اولش زور باشـه ولی وقتی کـه رفت و جاشو پیدا کرد عشق و هوس دو طرفه مـیشـه . غلط مـی کنـه اون زنی کـه بگه که تا آخر کیر خوردن اصلا حال نکردم . شیلا خانوم اگه دروغ مـیگم بگو دروغ مـیگی . بیشتر از یک ربع دو نفری و گاییدیم . یـه بار دیگه هر کدوم یـه آبی تو ش ریختیم و در هر حال من از کل جریـان خوشحال بودم چون حالشو بودم ولی پیش مادر جون شرمنده نشون مـی دادم . من و منوچهر حتی اونو لیف مالیش کردیم و بعدشم بردیمش زیر دوش و تمام تنشو مـیک زدیم و لیسیدم . منوچ با من طوری رفتار مـی کرد کـه مثلا من بـه زور دارم مو مـی لیسم . این قدر ملاحظه کار بود کـه سفارش مـی کرد طوری مـیکش ب کـه کبود نشـه و پیش بابام خجالت نکشـه . -سهیل جون پیش سهیلا از این قسمت قضیـه اصلا حرف نمـی زنی ها . پای جون درون مـیون بود -مادر شرمنده اتم -عزیزم دشمنت شرمنده باشـه . اگه مادر بدی واست بودم ببخش . خیلی دوست داشتم دامادی تو رو ببینم . عروس خوشگلمو ببینم -مادر مگه کجا مـی خوای بری ؟/؟نـه نـه این حرفو نزن . اونا تقاصشو بعد مـیدن . نمـی دونستیم چیکار کنیم . نـه حوصله بر گشتن داشتیم نـه حوصله موندن . با این حال اونایی کـه و گاییده بودند این قدر معرفت و مردونگی رو داشتند کـه یـه جای خوب نزدیک حرم واسه ما دست و پا کنن .-آبجی زحمت کشیدین این همـه راه رو اومدین . درست نیست زیـارت نکرده برین . یـه تفی انداخت و اونا رفتند . محبت داشتند کرایـه اتاق یـه شبو حساب د . یـه اتاق بزرگ و شیـه تخته البته یـه سوئیت بود . هر چی سهیلا بـه گفت کـه با هم برن حرم گفت کـه نجسه و نمـیشـه و حالشم نداره و از این حرفا . راه زیـادی نبود و همش هم از جاهای امن و شلوغ رد مـی شد . بـه سهیلا گفتم و تنـها نذاریم بهتره الان حال و هوای داره . تو کـه دوست نداری یتیم و بی مادر شی . دیدم چه جور داره گریـه مـی کنـه . اون رفت حرم و من و هم یـه چیزی خوردیم و منم رو تخت خودم دراز کشیدم . اونو بوسیدم و ادای پسرای خیلی دلسوزو درون آوردم و یـه دستی بـه کمر و بدنش کشیدم کـه ببینم آلات و از این چیزا نداشته باشـه .

از این کـه بخواد بره حموم هم مـی ترسیدم کـه یـه وقتی با تیغ و خود تراش رگهای دستشو هدف قرار بده . خودمو زدم بـه خواب . چشم ازش بر نمـی گرفتم . نمـی خواستم بی مادر شم . زیر چشمـی هواشو داشتم . فکر مـی کرد خوابیده ام . شمد رو از تنش انداخت . یکی یکی لباساشو درون آورد . و شو هم کند . شد . درست بـه همون حالتی درون اومده بود کـه امروز موقع گاییده شدن بود . داشت شق مـی شد وشمدرو بلند مـی کرد . یـه پهلو کردم که تا گند ن . آخه واسه چی داره خودشو مـی کنـه . حتما این جوری راحت تر مـیخواد کنـه -سهیل پاشو بیـا اینجا کارت دارم . مـی دونم بیداری - باور کن قصد جسارت نداشتم هواتو دارم کـه یـه وقتی کار شیطانی نکنی و خودتو نکشی .-بهت گفتم بیـا جلو باهات حرف دارم . حس کردم مـیخواد آخرین وصیتشو بـه من ه . رفتم بالا سرش -روز بدی بود سهیل جان . چند که تا نامرد افتادن سرم . یـه زن که تا موقعی کـه دامنش لکه دار نشده باشـه بیخیـاله و راحت زندگیشو مـی کنـه ولی وقتی کـه کار از کار بگذره .. من امروز خیلی سنگین شدم -مـی فهمم مادر سنگینی این فاجعه خیلی زیـاده -چی مـیگی سهیل تو کـه زن نیستی این چیزار و بفهمـی . زن که تا ارضا نشـه که تا خودشو خالی نکنـه مثل آدمای گیج و منگی مـی مونـه کـه یـه چیزی زده باشن تو سرش . مثل شما مردا نیست کـه کیرتونو بذارین تو دستتون فکر کنین دارین یـه زنو مـی گایین وآبتونو تموم کنین خلاص .. یعنی چه سابقه نداشت این طوری باهام حرف بزنـه . اون نزاکتو رعایت مـی کرد . خیلی درون تربیت من و سهیلا کوشا بود . نمـی ذاشت بریم کوچه و حرفای بد یـاد بگیریم . اومد طرف من شلوارکمو کشید پایین و تا بیـام بـه خود بیـام گفت این کـه سر بـه هواست و بازم التماس دعا داره . مگه پسرم چه چیزش از بقیـه کمتره اونا کـه به زور کیرشونو فرو د تو دهنم . من داوطلبانـه کیر پسرمو بخورم چه اشکالی داره . دهنشو باز کرد و و که تا آخر فرو کرد داخل و یـه خورده هم بـه سر حلقش چسبید -آههههههه ماااااامااااااان بخور بخور هر چی دوست داری بخورش . اوووووففففففف دارم حال مـی کنم . آبم داره مـی ریزه . یـه لحظه دهنشو از جدا کرد وگفت این قدر خودتو لوس نکن . همـین یـه ساعت پیش بود کـه یـه بار آب کیر تو ریختی تو کوسم و یـه بارم ریختی تو کونم که تا آبمو نیـاوردی حق نداری خودتو خالی کنی چون مـی دونم اگه این دفعه بریزی دیگه شل شل مـیشی و من حتما تو هوسم بسوزم .-ماااااااماااااان خیلی خوشم مـیاد .

طاقباز دراز کشید و گفت بیـا تو بغلم هر کاری دوست داری باهام انجام بده . یـادم اومد کـه اکبر آقا با چه اشتهایی و مـی خورد منم همون کارو کردم هم و مـی تونستم بیشتر سر حالش بیـارم هم این کـه خودمم بـه این زودیـها آبم نمـی ریخت . بعد این بود اون کـه اون مـی خواست انجام بده ؟/؟ شیلا رو گذاشتم تو دهنم . اون تیکه گوشتای اضافی دورشو مثل آدامس توی دهنم نرم نرم مـی جویدم . ی بعدا بهم گفت بهش مـیگن ه . من کـه این چیزا رو وارد نبودم . تازه رو هم از گاییده شدن زورکی یـاد گرفته بودم -اوووووووووهههههه سهیل بخوررررر کوسسسسسسمو بخور . چونـه های نرم و تازه و سبیلای نرمت بهم حال مـیده . اصلا سیخ نمـی زنـه . داره آتیشم مـی زنـه . تورو جون بابا بخور . اگه همـین جور ادامـه اش بدی من آبم مـیاد . با این تشویقای شیلا جون حسابی دلگرم شده بر تلاش خودم افزودم . دیگه گردنم درد گرفته بود . دستم خسته شده بود . بالای و مـی مالیدم . انگشت تو و کونش فرو مـی کردم . اون همش آخ آخ مـی کرد -من بمـیرم خسته ات کردم . پسرم نزدیکه نزدیکه تند تر تند تر منم که تا مـی تونستم سرعت و فشارو زیـاد کردم -جاااااان اوووووووومد داره مـیاد آخیش ولم نکن ولم نکن کنار نکش . دوستت دارم دوستت دارم . حال کن حال بده . حالا کیییییییرررررررتو بفرست تو کوسسسسم . کوسسسسسسسسم خیلی وقته منتظرشـه . مـیخواد باهاش حال کنـه . منم دیگه حسابی بـه هیجان اومده بودم . معطل نکردم . و از روبرو فرو کردم تو . چه راحت که تا ته رفت . اونو بـه ارگاسم رسونده بودم و اونم کیر کیر مـی کرد . اشتهاش خوب بود -رو من بخواب دراز بکش پسرم . مـیخوام تمام تن و وجودتو رو خودم احساس کنم . همـین کارو کردم واین بار بدون خجالت و حیـا چش تو چش هم دوختیم لبامو گذاشتم رو لبای خوشگله تپل و نازم و هاسشو بـه هام چسبوندم و در یـه حالت خماری و لذت زیـاد ریختم تو کوسش . خیلی لذت داشت . حس مـی کردم خیلی آروم گرفتم . من و تو بغل هم خوابمون برد . یـه وقتی بیدار شدیم کـه فهمـیدیم حدود دوساعته تو بغل هم خوابیده ایم .-پاشو سهیل الان سهیلا مـیاد زشته -پس من مـیرم رو تختم مـی خوابم . یـه تماس با سهیلا گرفت و اونم گفت کـه تو راهه . شانس آوردیم کـه نیومد و مارو غافلگیر نکرد . واقعا بی احتیـاطی کرده بودیم . معلوم نشد کی خوابم برد . تو عالم خواب و خیـال مـی دیدم کـه داره ساک زده مـیشـه و منم چه جور لذتشو مـی برم . حس مـی کردم خوابم دوست داشتم بیدار نشم . درون یـه حالتایی قرار گرفته بودم کـه متوجه شدم بیدارم و کییر من تو دهن ه . این زنـه عجیب حریصه ول کن نیست . سهیلا حتما از حرم نیومده و اون بازم داره از این قضیـه بـه نفع خودش استفاده مـی کنـه .

دستشو مـی ذاشت رو هام بـه طرف بالای کیر و دهنو مـی کشید ولی نمـی دونم چرا که تا نصفه بیشتر نمـی رفت تو دهن . دستاشم کوچیک شده بود . تو تاریکی یـه نیم نگاهی بـه روبروم انداختم .واییییییی این سهیلا بود .سهیلا نـه نـه نـه .. چه هیجانی دوازده ساله ام اومده بود روم با چه شجاعتی هم این کارو مـی کرد -سهیلا این کارا چیـه -بالاخره بیدار شدی ؟/؟چیـه بایکی بیست سال کوچیکتر از حال نمـی ده ؟/؟من خودم دیدم تو و تو بغل هم بودین و دست تو بود رو و دست بود رو کیر تو . اگه برم بـه بابا بگم چی مـیشـه . منو دست انداختین . برو حرم من پیش هستم مـی کنـه اگه ولش کنم -باورکن سهیلا من همچین قصدی نداشتم اون باعث شد . تورو خدا بـه بابا چیزی نگو . اونو کـه خیلی بی حال و گیج شده بود انداختمش رو تخت و دستامو رسوندم بـه های گرد و قلقلی خوشگله ام و لبمو گذاشتم رو کوسش -اووووووههههههه نـهههههه سهیل . همـینـه همـینـه من همـینو مـیخوام . باشـه بـه بابا نمـیگم . بـه هیشکی نمـیگم . با من حال کن . بـه منم حال بده . باهام عشقبازی کن . منم یـه حقی دارم . دوستت دارم داداشی . من کیر مـی خوام . اون داغ داغ بود . التهاب و جست و خیزش زیـاد بود . همش وول مـی خورد و انگار داشت مـی ید . کوسش خیلی کوچولو و تازه تر از بود . خیلی هم زود زود خیس مـی کرد و زیـاد زیـاد . بلند شد منو رو تخت پرتم کرد و کوسشو انداخت روو چونـه هام و اونو با شدت بهو بینی و چونـه هام مـی مالید . بعدشم اونو انداخت رو -سهیلا مواظب باش تو هنوز ی . -ما زنا همش بدبختیم . خوشی همش مال شما مرداست . صدتا هم اگه ی بازم پسری -فدای تو آبجی گلم مـیشم . بیـا بعد کوستو بخورم . شاید این جوری دردت دوا شـه . مشکلت حل شـه …

ولی خودمونیم این سهیلا کوچولو هم بد جوری بلبل زبون شده بود مثل این کـه این حرفای زنونـه رو از بزرگتر از خودش شنیده و یـاد گرفته . داشت دست و پا مـی زد و من نمـی ذاشتم درره . دو که تا هاشو با دو که تا دستام مـی مالوندم . دیگه وضعیت طوری بود کـه نمـیشد لباشو بوسید . نمـی تونست خودشو از دستم خلاص کنـه . پوست تنش سرخ سرخ شده بود . یـه لحظه همچین جیغی کشید کـه اتاق بـه خودش لرزید من کـه دیگه جای خود داشتم . بعد از چند دقیقه از جاش بلند شد و یـه قوطی کرم با خودش آورد و مالید بـه کونش .-قربون خوشگلم برم دردت مـیاد من دلشو ندارم کونش کوچولو و ونـه بود .-چیـه داداشی باکوچولوی من حال نمـی کنی ؟/؟مال درشت بود بهت مزه داد و الان سیری دیگه باشـه بـه هم مـی رسیم -نـه کی گفته ببین هنوز شقه . هوس داره دیگه . تو کـه مـی دونی من چقدر دوستت دارم خوشگل من . درخواستشو اجابت کردم و دور کیر خودمم خوب سفید مالی کردم . نصف قوطی رو خالی کردم . بـه زحمت کیر رو فرستادم توسهیلا تازه نصفشو . قطر شیلا با این کـه دوبرابر بود بازم یـه کیف و چسبندگی خاصی داشت وای بـه این.

سهیلا اسیر دستای من بود -داداش سیر سیر چشات دنبال ای مردم نباشـه -تو هم کیر کیر بخور دنبال دوست پسر نباشی .-یـادت باشـه تو تم داری کـه اونو مـی کنی .-حالا اونو تخفیف بیـا . کونشو خیلی آروم آروم مـی گاییدم . که تا صبح هم مـی تونستم اونو بگام ولی آب ریزشی سهمـیه امروز همـه نصیب شیلا شده بود . تازه کلی لذت بردم و حال کردم و داغ شدم کـه تونستم دو سه قطره ای خالی کنم کـه همونم با کرمو کیر قاطی شد . قبل از این کـه بیـاد یـه خورده خودمو تقویت کردم و یـه قرص سردرد خوردم و خوابیدم . قسمت نبود کـه برم زیـارت . وقتی کـه برگشتیم اصفهان دیگه هفته ای حداقل یکی دوبار هم و هم سهیلا رو مـی کردم . هنوز نمـی دونـه کـه من آبجی سهیلا رو ازمـیگام . هوس کرده بود کـه بازم بره قم منتهی این بار فقط با من. ولی سهیلا کـه ختم روز گاره مـیگه ی منم با شما مـیام من نذر کردم کـه اگه تو روحیـه و حالت خوب بشـه یـه سفر دیگه برم

نوشته: لای تپل خالم شیلا ؟

، لای تپل خالم شیلا




[مسافرت بـه یـاد موندنی | داستان ی | صد داستان ی لای تپل خالم شیلا]

نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Sat, 14 Jul 2018 14:28:00 +0000