نمـی دونم چرا از اول ازدواجمون کنـه شده بود … مـی گفت هر کاری کـه مـی کنی منم حتما م . زوج ضربدری تلگرام نمـی ذاشت برم فیسبوک یـاسایتهای ی . زوج ضربدری تلگرام مـی گفت منم حتما باشم منم حتما بیـام… اگه داستان ی مـیخونی منم حتما همراه تو و در کنار تو بخونم . که تا یـه مدتی منم بی خیـال این برنامـه ها شدم . غیرتم اجازه نمـیداد کـه اونم پا بـه پای من بشینـه و این بر نامـه ها رو ببینـه و یـا داستانـها رو بخونـه . از شانس بد من هر وقت من خونـه بودم اونم خونـه بود .. حالا گاه چی مـی شد کـه یکی دو ساعتی رو از شرش خلاص بودم. فرانک زن خوشگلمو مـیگم کـه دو سالی رو ازم کوچیکتر بود و بیست و پنج سال سن داشت . با یـه اندامـی نـه چاق و نـه لاغر .. صورتی گرد و تپل .. با هایی نیمـه درشت .. ی هم متوسط و خیلی هم حشری .. منم مردی نبودم کـه اهل زن بازی و دنبال این و اون بودن باشم .خلاصه دوتایی مون وقتی از سایتهای ی برمـی گشتیم بـه رختخواب .. مـیفتادیم بـه جون هم و خیلی حال مـی کردیم .. اونم خیلی گیر بود .. هر وقت مـی رفتم که تا با تصویر یـه زنگنده حال کنم مـی رفت عیـه مرد رو با کیر کلفت مـی آورد که تا جبران کرده باشـه .. ولی یـه خوبی سایت های این جوری اینـه کـه بیشتر به منظور مردا ساخته شده. اون خیلی حسادت مـی کرد با این حال من دوست نداشتم کـه اون ع مردا رو ببینـه . هر وقت بـه یک متنی مـی رسیدم کـه از ضربدری و داوطلب بودن به منظور اون مـی گفت فوری از اون صفحه خارج مـی شدم که تا یـه وقتی تحریک نشـه .

تا این کـه یـه روز حس کردم کـه دیدن این همـه عکسای ی و خوندن داستانـهای تحریک آمـیز درون کنار فرانک طوری رو من اثر گذشته کـه هوس زن دیگه ای رو کردم . ولی نمـی شد از دست این زن درون رفت .یـه روز کـه اومدم خونـه که تا را رو ندیدم . ظاهرا داشت دوش مـی گرفت .گفتم بدون سر خر برم و سری بـه این سایتها ب .اوه چی مـی دیدم .یـه زن و شوهر بالای چهل سال داوطلب ضربدری شده بودن .. زن قالبوو ها و مرد هم عکیرشو گذاشته بود ..اوه عجب چیزی بود این زنـه . با این کـه فرانک خیلی خوش اندام بود ولیبرجسته و اندامخوش این زن منو حشری کرده بود .. اونا درخواست ضربدری رو داشتن …فرصت به منظور فکر کم بود . تحریک شده بودمبه این کـه من و فرانک بریم وبا اونا ضربدری کنیم . کیر من پنج سانتی بزرگتر از کیر اون مرد نشون مـیداد . این طور هم نوشته بودن کـه زن عاشق کیرکلفت و درازه و اندازه کیرحداقل حتما بیست سانت باشـه .. . یـه دستی بـه کشید یـه نگاهی بـه اونخوشگله انداختم که تا شق شـه .. و اندازه گرفتم و 21 سانت بود ..

فوری از خونـه رفتم بیرون . رفتم بـه یـه کافی نت که تا واسه این زن و شوهر ایمـیل بدمو ازشون کمک بخوام .. کـه واسه بـه راه آوردن فرانک با من همراهی کنن . یـه خورده مـی خواستم فکر کنم کـه چی بنویسم . و دیگه درون منزل فرصت فکر نداشتم .چون فرانک از حموم مـیومد بیرون .
خلاصه رفتم بـه یـه کافی نت و تا مـیتونستم پیـام دادم .. یـه ساعتی هم اون جانشستم ولی جوابی دریـافت نکردم . وقتی بر گشتم خونـه که تا را رو دیدم کـه جلوکامپیوتر نشسته اتفاقا داره بههمون صفحه ای کـه سعید و سپپیده اون زن و شوهرچهل سال بـه بالا درون خواست ضربدری نگاه مـی کنـه . .. ..
-وحید خان .. تو منزل بودی ؟
-چی بود ..
-کی بهت گفت وقتی من نیستم اینو روشن کنی ..
-پس تو چرا روشنش کردی
-واسه ما فیلم نیـا .. ببینم این زن و شوهر چیدارن مـیگن ..
-هیچی بـه درد تو نمـی خوره .. بـه درد ما نمـیخوره ..
-من نمـی فهمم تو داری چیکار مـی کنی . این روزامثل گذشته بـه من توجه نداری. قدر منو نمـی دونی . من حتما یـه جایی ازدواجمـی کردم کـه قدر منو بدونن .یـه مرد مـیانسالی کـه واسم ارزش قائل شـه .. بد جوری هوساون زنـه رو کرده بودم ..فرانک هم تازه از حموم اومده بودو خیلی حشری بـه کیر اون مرد نگاه مـی کرد .نسبت بـه اول ازدواج کمـی گستاخ وبی پروا بـه نظر مـی رسید . با این کـه منم خیلیحشری بودم سعی کردم خودمو بیحوصله نشون بدم . رفتم تو خط فیلم ..
-من نمـی دونم چطور بعضی زن و شوهرا چه جوریراضی مـیشن کـه تن و بدن خودشونودر اختیـار یک زوج غریبه قرار بدن . چه طورحاضر مـیشن کـه ببینن زوجشون بایکی دیگه درون ارتباطه .فرانک : زوج ضربدری تلگرام خب معلومـه وقتی بخوان بـه زندگیشونتنوع بدن همـینـه دیگه . اصلا چه ایرادی داره !
-فرانک اصلا از این صفحه خارج شیم . این چههیکلیـه کـه این زنـه داره ..حالمو داره بـه هم مـی زنـه ..فرانک یـه نگاهی بهم انداخت و گفت اتفاقالیـاقتت بـه همـیناست که تا قدر منو بهتربفهی . همون شوهرشو مـی بینی ؟! اگه اون جای توباشـه مـی دونـه کـه چه رفتاریباهام داشته باشـه .. راستش مـی خوام یـه چیزیبگم مـی ترسم دعوام کنی
-نـهحرفتو بزن ..
-نمـی دونم چرا ولی یـه حسی بهم مـیگه اگه ما یـه ضربدری داشته باشیم تواخلاقت عوض مـیشـه .. زندگی زناشویی ما هم یـه سرو شکلی بـه خودش مـی گیره ..مثلا همـین زوج چطوره .. تو برو با این زن حالکن که تا قدر منو بفهمـی ..شوهرشم بـه من حال مـیده که تا بفهمـی کـه مردم چهجوری قدر زنت رو مـی دوننکبکم داشت خروس مـی خوند . یعنی این نقشـه منگرفته ؟ اگه اون مـی دونست کـه مناز ته دلم راضی هستم شاید همچین پیشنـهادی رو نمـی داد . ..
-عزیزم .. فدات شم وحید . قبول مـی کنی ؟ اون وقتبهت اجازه مـیدم خودتتنـهایی وقتی من خوابم بـه هر سایتی کـه دوستداری سرک بکشی …
-فرانک منو مجبورم نکن .. ولی باشـه بـه خاطراین کـه نشون بدم چقدر دوستت دارمباشـه .. ولی مـی دونستم کـه خل شده . چوناین از خلیـه کـه یـه زنیکیر کلفت و با حال بیست بـه بالا رو با یـه کیروا رفته پونزده سانتی عوض کنـه.. نمـی دونم شایدم مـی خواست نرم تریداشته باشـه .. بـه هر حال جورشدن بر نامـه هم بـه همـین سادگی ها هم نبود . ..یـه هفت هشت روزی رو قبل ازرفتن بـه خونـه هومن و نازنین کلی با هم چتکردیم . منتها من سعی مـی کردم پیش خودموزیـاد مشتاق نشون ندم . آخه اون دوست داشت فکر کنـه کـه زرنگ بازی درآورده شرایط بـه نفع اونـه . من درون مـیدون عمل حتما خودمو نشون مـی دادم . فرانک بیشترین درد رو وقتی تحمل مـی کرد کـه مـی خواست بـه منبده .. وقتی بـه خونـه هومن خان رفته اون دم و دستگاهشونودیدیم سرمون سوت کشیده بود ودهنمون وا مونده بود .. عجب تشکیلات و. عجب خونـه ای .. یـه خونـه ویلایی وشیک .. بـه یـه حالت دوبل.. ظاهرا چند که تا خدمتگزار هم داشتن .. من نمـیدونم اینا با این همـه دک و پزشون چه جوریدرخواستشونو بـه سایت داده بودن .شاید نمـی خواستن پیش درون و آشنا تابلو شن .وااااایییییی نازنین چی شده بود… خیلی خوشگل تر و ناز تر از اونی بود کـه فکرشو مـی کردم .

باورم نمـی شد کـه چهل و دو سالش باشـه یعنی پونزده سال بزرگتراز من . یـه پیرهن یکسرهآلبالویی از کناره چپ که تا بالای پا چاک داربه تنش کرده بود کـه از قسمت یـه چاکی داشت کـه نیمـی از هاشو نشونمـی داد .. مژگان درشت ابروهایکشیده .. موهای صاف و مشکی و جمع شده پشت سرش… روژ قرمز براقی کـه لبهاشوکلفت و هوس انگیز نشون مـی داد .. دلموبود . یـه وری شق شده بود.. نازنین اومد طرف من . لباشو گذاشت رو لبام. با یـه بوس کوتاه بـه من سلام داد . از اون طرف خیلی حال کردم کـه هومن همچین تیپی داره . یـه مردی قدکوتاه و طاس با دماغی استخونی و چهره ای معمولی کـه حس کردم نازنین فقط بـه خاطر پولشـه کـه زنش شده .. فرانک ماتش بود. فکر کنم انتظار یـه مرد خوشتیپی رو داشت .. خوش و بش ها رو کردیم و شام مختصری هم خوریم . حس مـی کردم نازنین خیلی خوشحاله . اونا مـی گفتند کهایناولین تجربه ضربدریشونـه .. بعداز شام رفتیم بـه یـه اتاقی کـه اگه بگم پنجاهمتر زیر بناش بود اغراق نگفتم. یـه تخت شیک و مدرنی هم درون این اتاق قرارداشت کـه فکر کنم هشت نفر راحت مـیتونستن روش بخوابن .. هومن و نازنین با اینکه مـی گفتن اولین تجربه غیرخودشونـه ولی خیلی راحت لباساشونو درون آوردن..فرانکی شیر کش و پلنگ کش ماتش بود .. منم لباسامو درون آوردم . ما مرداحالا فقط یـه پامون بود . نازنین هم یـه لباس خواب توری لیمویی رنگ بهتنش کرده بود کـه اون زیر و مشکی و فانتزیشو خیلی زیبا نشون مـیداد . پوست بدنش از سپیدی برق مـیزد .. ولی برق چشای خوشگلش بیشتر بود . بـه طرز وحشتناکی اومده بود جلو.. هومن بـه کیر ورم کرده من زل زده یـه نگاهی بـه زنش انداخت و گفت :
-ببینم نازنین جون چیکار مـی کنی . تو کههمش آرزو داشتی با یکی غیر منحال کنی .. و یـه کیر کلفت تر بخوری مـی تونیجوابگوی وحید خان ما باشی یـا نـه؟ پیش مـهمون ما شرمنده مون نکنی ..
-دشمنت شرمنده باشـه آقا هومن . فدات شم کـه اگه دنیـارو بگردم شوهری بـه خوبیتو گیرم نمـیاد .هومن مثل خر کیف مـی کرد . یـه نگاهی بـه فرانک انداختم و رفتم نزدیکش .. آروم بهش گفتم عزیزم تو نمـی خوای لباساتودر آری ؟یـه جوری لبامو ورچیدم کـه یعنیع زیزم تو آبرومونونبر دیگه.
-باشـه .. ولی تو این کارو .. من نمـی دونم .آخه عادت ندارم .
-مگه ما عادت داریم ؟ دیگه اومدیم یـه حالی یم و یـه تنوعی بـه زندگیمون بدیم . چقدر اسیر قید و بند های اجتماعی باشیم ؟ هر چند سپردن فرانک بـه دست یک مرد غریبه واسم غریب مـی نمود و دلم نمـیومدولی نمـی دونم چرا یـهو این مثال یـادم اومد کـه مـی تونستم از زبون هومن بیـان کنم .. اسبو دادم خر گرفتم از خوشحالی پرگرفتم …

آدم زن بـه اون توپی وخوشگلی و خوش اندامـی داره و مـیاد یـه پلهپایین تر ؟ همـین مثالو مـیشـه بهنحوی از زبون فرانک بیـان کرد .. آخه من دراین جا حکم مرد بر تر روداشتم . فرانک خودشو کمـی جمع و جور کرد . ولیمن واسه این کـه دیگه کاروتمومش کنم و یـه وقتی وسط کار دبه درنیـاره .. حتی و شو درآوردم .. فرانک دو که تا کف دستشو گذاشت جلویشو گفت ایییییییی ایییییشششششداری چیکار مـی کنی وحید .. بده .. زشته .. ما روداری سه تایی مون شکممونوداشتیم و از خنده روده بر شدیم . فرانک همفهمـید کـه سوتی داده من و نازنین رفتیم یـه سمتتخت و هومن و زن من رفتن بـه سمت دیگه اش ..خوشماومده بود . فرانک اصلا کیف نمـی کرد .. دیگهرودر بایستی با فرانک رو کنارگذاشتم . مـی دونستم کـه دیگه اون حرف بزن نیست. حتما نشون مـی دادم کـه منم مـی تونم حال کنم و لذت ببرم . نازنین بـه دمررو تحت افتاده بود ..برجسته اش زیبایی خاصی بـه اون محیط بخشیده بود . زیبایی از این نظر کـه منوبه اوج هوس رسونده بود . سعی کردم بـه سمت چپم نگاه نکنم و حواسم پرتنشـه .. توجهم فقط بـه کار خودم باشـه . لباس خواب نازنین رو دادم بالا .. واونو از سرش درون آوردم . شو باز کردم .لبامو گذاشتم رو شونـه هاش ..
-عزیزم خیلی خوشگلی و آبدار ..
– نشون بده کـه چقدر تشنـه ای وحید ..
-مگه نمـیبینی. ؟ حسش کن . حسش کن ..
-فقط از نگات ؟ لمسم کن . لمسم کن ..

انگشتامو روی پوست لطیف و پشتش مـی کشیدم ..حالا نوبت فانتزیش بود کهاونو از پاش درون آرم . تصادفا سرمو بر گردوندمبه طرف چپ … هومن هم منودید و یـه چشمکی بهم زد کـه معناش این بود کهزنشو سر حال کنم و تا این جایکارم خوب بوده .. من کـه هنوز کاری نکرده بودمولی مـی تونست بفهمـه کـه روحیـهزنش چقدر شاده .. با دندونام چند بار نازنین رو کشیدم پایین و زبونمواز نوک و از پهنا کشیدم رو کونش . جفت دستامورو کونش گذاشته و پس از باز شکافش زبونمو اون وسط بـه حرکت درون آوردم…
-اووووووههههههه وحید .. وحید .. من کیر مـیخوام .. من کیر مـی خوام .. از سمت چپ فقط صدای هومن چهل و پنج ساله رومـی شنیدم کـه به فرانک مـی گفت چه تنگی داری ! چه تنگی داری .. یـه نگاهی بهسفید و تپل و برقانداخته نازنین انداختم . درسته کـه اون گشاد تر از فرانک بود ولی بـه هیکلش مـیومد و اینو هم حتما در نظر داشت کـه نازنین هفده سال بزرگ تر از فرانک بود . نازنین رو کرد . منو درون آورد .. حالادو تایی مون کاملا بودیم . اون طرف کیر شق شده هومن و هم مـی دیدمکه فرانک خیلی خونسرد دستشودورش لول کرده بود . و با کیرش بازی مـی کرد .نازنین هیجان زده کیر منو گرفتبه دهنش هومن : آقا وحید خیلی خوش شانسی .. ماباید لفظی بدیم که تا این نازنین کیر ما رو ساک بزنـه .. یـه نگاهی بـه فرانک انداختم ولی اون نگاهش متوجه من نبود .. با این حال گفتم فدات آقا هومن فرانک هم خیلی خونگرمـه وبا حال ساک مـی زنـه .. دیگه فرانک هم شروع کرد بـه ساک زدن … نازنین درون حال ساکزدن کیر من بود کـه ازش خواستم یـه استیل سگی بـه خودش بگیره .. چون ن هوس وداشت .و از همون پشت کر دمش توی نازنین …
-آخخخخخخخخ آخخخخخخخسسسسسمسسسسسم .. هومن کف مـی زد ..
نازنین : هومن تو بـه فرانک برس .. بهش حال بده .که بازم خوشش بیـاد و بیـاداین جا … حواست بـه منـه ؟هومن : عزیزم لذت مـی برم مـی بینم این جور داریحال مـی کنی .. منم خیلی خوشممـیومد .. نازنین هم بـه من چشمک مـی زد . پهلوهای پر نازنین .. شونـه های تپل.. کمر یکدستش .. و موهای خوشگلی کـه پشت سرشجمعشون کرده بود .. چقدر ازاستیل درون ترکیب باگنده اون خوشم مـیومد کـه حداقل پونزده سانت ازو مـی کردم تویش و همونو مـی کشیدم بیرون .. خیلی بهم حال مـی داد ..از اون طرف تازه ناله های خفبف فرانک رو مـیشنیدم کـه از هومن مـی خواست اونومحکم تر ه . از بس اونو با کیر کلفت گاییده بودم کیر هومن کم آورده بود. ولی مـی دونستم بـه خاطر تنوع هم کـه شده دارهحال مـی کنـه .. نازنین از عقب کونشو بـه سمت کیر من مـی فرستاد و من هم وبه سمت جلو پرت مـی کردم ..
-بکش بیرون .. بکش بیرون ..و کشیدم بیرون .. فکر کردم دردش گرفته ولی نازنین با کف دستش چند بارکوبید بهش و آبش با فشار خالی شد ..
-اووووووففففف چقدر مزه داره کیف داره ..جووووووون جوووووووووونجووووووووون .. طاقباز کرد و ازم خواست کـه و از رو بروم تویش .. بغلم کرد محکممنو بـه خودش فشرد .. طوری طویش قفلشده بود کـه تکون بخور نبود ..دیگه بـه حد انفجار و فوران رسیده مثل کوه آتشفشان مواد مذابشو ریختبیرون . آبم توی نازنین خالی شد ..اون طرف هومن حرکات مختلفی رو روی پیـاده مـی کرد . دیدم داره ومـی زنـه..
-آههههههه هومن .. ارضام کن .. نزدیک شدما ..اوووووفففففف ..دستاش رو سر طاس هومن قرار داشت .. دیگه سر پرموی من نبود کـه موهامو بکشـهو هوسشو کنترل کنـه .. نازنین اسیر کیر من شده بود ..
-بگو چی مـی خوای ..ونو یـه دور بر گردوندم .. دمرش کردم . دستموگذاشتم زیر کمرش و اونو آوردم بالا . خیسی نازنین رو بـه روی کونش کشیدهو و گذاشتم روی کونش .. های درشت نازنین رو هم آروم آروم چنگشمـی گرفتم که تا اون درد کمتری رودر ناحیـه کونش حس کنـه .. صدای فرانک رو مـیشنیدم کـه به هومن مـی گفت تو چراحواست بـه اون طرفه حالا شوهرم داره تو کونزنت مـی کنـه .. بذار ه .. توبه کار خودت برس .. از وحید بی غیرت یـاد بگیرکه اصلا درون بند من و تو نیست. حالتو …خوشم مـیومد حرص خوردن فرانک رو مـی دیدم . بـه زحمت نصف و کردم توینازنین .. روحم , جونم , عمرم تازه شد . حال کردم . زندگی و تنوع و عشق وهوس بـه این مـیگن . خوراک واقعی کیر من همـین نازنین جون بود .. قشنگ بـه قالب بر جسته کونش نگاه کرده و واقعا چی درست کرده بود این نازنین .. داشتم خوببه دو که تا قاچ و برش کونش نگاه مـی کردم کـه ببینم چه جالبه کـه کاملا یـه اندازه اند . هر چند مال بقیـه هم همـینـه ولی فقط دوست داشتم نگاش کنم .و مـی کشیدم عقب و کونش باز تر مـیشد کیررو بـه سمت جلو حرکت داده بسته شدن و مـی دیدم.. چه صحنـه های پرشکوهی .. لذت بخش .. اعصابموآروم مـی کرد . نازنین با کف دستش مرتب مـی زدبهش .. من انگشتامو فرو کردمتوی نازنین و با حرکات سریعم اونو ارگاسمش کردم و این بار توی کونش خالیکردم .. اون طرف دیدم هومن و فرانک همچنان مشغولن .. و هومن رو های فرانک خالی کرده .. ..

خوشحال شدم کـه تویش خالی نکرد . با این کـه زنشوحسابی کرده بودم ولی نمـی دونم چرا دوست نداشتم توی فرانک خالی کنـه ..فرانک لباشو ور چیده بود و با اشاره طوری کـه هومن و نازنین نفهمن بهم گفت کـه برم سمتش . انگار تازه قدر کیر منو فهمـیدهبود .. هومن نتونسته بود ارضاش کنـه . منم حالیش کردم کـه زشته . الان دیگه هومن همـه کاره و اختبار دار اونـه.. ولی واسه این کـه بعدا رفتیم خونـه رو من منت نذاره گفتم آقا هومن اگه ایرادی نداره یـه دو بـه یک هم داشته باشیم..
نازنین : من حوصله کیر شوهرمو ندارم . تو بروطرف زنت . ولی حتما قول بدی کـه جون داشته باشی و بازم بیـای طرف من .. ..
رفتم زیر فرانک دراز کشیدم و اون اومد رو نشست ..
-آخخخخخخ آخیشششش .. اووووووففففففف .. داغ کرده بود و چاره درد و داغی اون کیر من بود … هومن هم رفت یـه کرمآورد و مالوند بـه و کیرشو فروکرد تویفرانک . از اونجایی کـه فرانک بـه منداده بود تونست کیرهومن رو تحمل کنـه ..

-جاااااااان .. فدات شم ..نازنین هم با لذت اومده بود جلو و صحنـه گاییده شدن توسط دو که تا کیر رو بـه خوبی ورانداز مـی کرد .. فرانک لباشو گذاشته بود رو لبام و منم بـه سرعت مـیکردمش . مـی خواستم نشونش بدم کـه باید قدر نو بدونـه . حس کردم کـه ارضاشده .. چون از دو طرفش یـه مایعی درون حالبیرون ریختن بود .. آب کیرهومنو دیدم کـه داره یواش یواش مـیاد پایین .اون تویفرانک خالی کرده کیرشو کشیده بود بیرون .. ولی از من آب مـیخواست .ش تشنـه بود .نازنین شیره منو کشیده بود ولی بـه خودم فشارآوردم که تا چند قطره ای رو توی فرانک خالی کردم .. .

نوشته: سالار

، زوج ضربدری تلگرام




[ضربدری با زوج باکلاس – داستان ی | صد داستان ی زوج ضربدری تلگرام]

نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 19:37:00 +0000