من درون سن 18 سالگی ازدواج کردم و در سن 20 سالگی صاحب یک پسر شدم….. شق شد تا دیدم متاسفانـه همسرم 6 ماه بعد از این ماجرا درون یک حادثه رانندگی درگذشت و من و تنـها پسرمون رو تنـها گذاشت. شق شد تا دیدم بعد از اون تصمـیم گرفتم دیگر ازدواج نکنم و به پسرم و زندگیم برسم. البته همسرم چون درون ایران ایر کار مـی کرد بعد از او از لحاظ معیشتی وضعیت خوبی داشتیم. البته چند سال بعد من درون یکی از سازمانـهای دولتی مشغول بـه کار شدم. سالها همـینطور مـی گذشت و احسان پسرم بزرگ و بزرگتر مـی شد. چند سال قبل البته قبل از اینکه پا بـه سن 40 سالگی بزارم یـه روز دیدم حالم یـه جوری مـیشـه. درون واقع حالم مثل زنـهای حامله مـی شد. البته من فکرم بـه اینجاها قد نمـی داد. چون بای ارتباط نداشتم. بعد ازاینکه این حالت چند بار تکرار شد تصمـیم گرفتم بـه پزشک مراجعه کنم. بـه پزشک حالتم رو شرح دادم و اون گفت این علائم حاملگیـه. من بهش گفتم کـه بای ارتباط ندارم واون از من خواست تست حاملگی بدم.

منم تست حاملگی دادم ومشخص شد کـه همـینطوره. داشتم شاخ درون مـی آوردم. پزشکم بـه من گفت با این تفاسیری کـه مـیگی حتما شخصی بـه صورتی کـه تومتوجه نشدی با تو کرده. از من پرسید: شق شد تا دیدم شبها خوابت سنگینـه؟ گفتم: نـه. گفت: ناراحتی خاصی نداری کـه از حال بی حالت کنـه؟ گفتم: چرا، شق شد تا دیدم من صرع دارم. اما کنترل شده هست و دارو مصرف مـی کنم. خیلی کم پیش مـی یـاد. اون هم گفت احتمالا بـه اون حالت کـه مـی افتی شخصی کـه به تو دسترسی داره این کار رو باتو مـی کنـه. اینو کـه گفت فکرم فقط بـه احسان رفت. خلاصه بـه من پیشنـهاد داد کـه یـه بار الکی خودمو بـه این حال ب ببینم چی مـیشـه. خلاصه سرتون رو درد نیـارم این قضیـه فکر منو خیلی بـه خودش مشغول کرده بود. چند روز بعد کـه احسان خونـه بود تصمـیم گرفتم همون کار رو انجام بدم ببینم چی مـیشـه. من همـیشـه درون منزل یـه لباسی مـی پوشم کـه شبیـه لباس خوابه و تا زیر م هستش. البته و هم مـی پوشم ولی خوب بالا تنـه ام هم زیـاد پوشیده نیست. اما هیچ وقت ندیده بودم احسان خیره بـه من نگاه کنـه و اصلا بـه ذهنم هم خطور نمـی کرد اینطور باشـه. احسان نشسته بود و تلویزیون نگاه مـی کرد. من هم آمدم یـه کم اونطرفتر خودمو مشغول کاری کردم.

یـه دفعه خودمو ولوکردم رو زمـین و چشمـهام رو بستم. احسان سریع اومد طرف من و منو بغل کرد و آروم کرد. وقتی کـه دید صدایی از من درون نمـیاد منو رو زمـین گذاشت. احساس کردم داره شلوارش رو درون مـیاره. فهمـیدم کار کار خودشـه. اما منتظر بودم ببینم چی کار مـی کنـه. لباس منو بالا زد و مو درون آورد و پاهام رو بالا گرفت. یـه لحظه کـه پاهام رو گرفت از خودم بی خود شدم. نمـی دونستم حتما چیکار کنم……… بعد از 18-17 سال واقعا احتیـاج داشتم. کیرش رو کـه معلوم بود راست شده یـه کم بهم مالید و توم فرو کرد و خودشو انداخت روی من و شروع بـه من کرد. هی گردنم رو مـی لیسید و ازممـی گرفت. من هم از شدت لذت مـی خواستم جیغ ب ولی خیلی خودمو کنترل کردم که تا اینکه آبش اومد و همـینطوری روی من ولو شد. چند لحظه بعد پا شد منو تنم کرد و نشست کنارم. من هم 5-4 دقیقه بعد مثلا بـه حال اومدم و همون حرفهایی رو زدم کـه همـیشـه موقع این حالت مـی زدم. بـه روی خودم نیـاوردم. البته اون هم انگار نـه انگار اتفاقی افتاده. پاشدم رفتم سر و صورتم رو شستم. شب موقع خواب خیلی بـه این مساله فکر کردم. هرچی سبک سنگین کردم دیدم بـه نف. چند بار دیگه بـه همـین منوال گذشت دیدم اینجوری فایده نداره. من کامل لذت نمـی برم. البته بعد از مراجعه بـه پزشک جنین بـه وجود اومده رو با دارو دفع کردم و چون احسان بی محابا آبش رو توم مـی ریخت ، تصمـیم گرفتم از قرص استفاده کنم. خلاصه تصمـیم گرفتم این قضیـه رو بین خودمون علنی کنم. یـه روز رفتم یکی از این ژل های پیروکسیکام گرفتم و شب موقع خواب از اتاق خوابم احسان رو صدا کردم. چراغ رو خاموش کردم و چراغ خواب رو روشن کردم. این دفعه هم زیر لباس خوابم و نپوشیدم.

دمر خوابیدم و منتظر احسان شدم که تا بیـاد. احسان اومد و گفت بله . گفتم احسان جان من مدتیـه کمرم درد مـی کنـه. دکتر یـه ژلی بهم داده که تا بمالم پشتم. من کـه نمـی تونم تو این کار رو برام . اون هم گفت باشـه. ژل رو باز کرد و لباس منو داد بالا. که تا منو دید جا خورد. ولی بـه روی خودش نیـاورد. بهش گفتم لباسم رو بیشتر بده بالا و از زیر شونـه هام بمال. اون هم شروع بـه همـین کار کرد. نمـی دونید چقدر لذت بخش بود. کارش کـه تموم شد گفت خوبه ؟ من انتظار داشتم حشری بشـه و منو بغل کنـه و شروع بـه کنیم. ولی این کار رو نکرد و پا شد کـه بره. برگشتم بهش گفتم کجا مـیری؟ گفت: دارم مـیرم بخوابم. بهش گفتم من منتظرم. با تعجب گفت چی ؟ دوباره گفتم من منتظرم. با تعجب بیشتر گفت: خوب چی کار کنم؟ بهش گفتم پدرسوخته همون کاری کـه همـیشـه وقتی من تو حال خودم نیستم مـی کنی. یـه دفعه قرمز شد و خواست از اتاق بره بیرون. من هم پاشدم رفتم دستشو گرفتم. آوردمش روی تخت بغلش کردم و شروع کردم ماجرا رو براش توضیح دادن. از شدت خجالت بـه من نگاه نمـی کرد. بالاخره بهش حالی کردم کـه من هم راضی هستم و شروع کنـه. بچم از خجالت داشت آب مـی شد. بغلش کردم و کنارش خوابیدم و دستشو گرفتم گذاشتم رویم و با دست خودم کیرش روگرفتم و شروع کردم باهاش ور رفتن. نمـی دونید بعد از این همـه سال چه حالی داشتم. اون هم کم کم داشت روش باز مـی شد.

محکم بهم چسبید و از منگرفت و گفت خیلی دوستت دارم. گفتم: منم همـینطور. بهم گفت خیلی دوست دارمت روبخورم ولی همـیشـه مـی ترسیدم بـه هوش بیـایی و بفهمـی. بهش گفتم حالا مـی تونی. پا شد لباس منو درآورد و لباس های خودش رو هم درآورد. پسرم کیر شق و رق و بزرگی داره. عین کیر مرحوم پدرش بزرگه. من دیگه فقط بـه کیرش نگاه مـی کردم. پاهای منو باز کرد و شروع بـه خوردن من کرد. من هم دیگه مـی تونستم احساساتم رو فریـاد ب. نمـی دونید تو چه حالی بودم. بعد از این کار بـه من گفت تو هم کیر منو مـی خوری؟ البته من زمان پدر خدابیـامرزش هم این کار رو نکرده بودم و امتناع کردم. اما دفعات بعد امتحان کردم و دیدم حیفه کـه این کار رو نکنم. اما اون روز این کارو نکردم. بعد احسان کم کم کیرش رو واردم کرد و شروع بـه حال کرد. منم کـه دیگه مـی تونستم محکم بغلش کنم و از احساسا تم بهش بگم. بعد از اینکه آبش اومد مدتی رو همـینطور عین زن و شوهر ها تو بغل هم بودیم و همدیگر رو نوازش مـی کردیم. بعد ازش خواستم از این بـه بعد کنار من بخوابه و اون شب اولین شبی بود کـه همدیگر رو درون آغوش گرفتیم و خوابیدیم. از اون شب اون هم پسرمـه و هم شوهر. شوهر کـه نـه ، شریک منـه و این بـه من خیلی آرامش و روحیـه مـیده. الان احسان25-24 سالشـه و دانشجوی کارشناسی ارشد یکی از دانشگاه های تهرانـه و باعث سربلندی منـه. درون پایـان حتما بگم بعد از خوندن این متن راجع بـه من اشتباه فکر نکنید. این یـه احتیـاجه و باید برآورده بشـه و از نظر من ایرادی ندارد کـه من با پسرم دارم




[پسرم منو حامله کرد | صد داستان ی شق شد تا دیدم]

نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Tue, 20 Nov 2018 03:20:00 +0000