سلام.من یـه 20 ساله ی دانشجوام..قد و هیکلم یـه..و یـه جورای همـه ی بچه های دانشگامون دنبالم بودن…اسم بی افم مازیـاره..که الان دوستای خوبی با هم هستیم…اما آشنایی و صمـیمـیتمون از اونجایی شروع شد که…
یـه روز صب کـه مـی7واستم برم دانشگاه دیر از خواب پاشدم و سرویسمم رفته بود..تند تند آماده شدم و سریع خودمو رسوندم ب6 دانشگاه..داشتم مـیدوییدم کـه برم تو کـه یـهو محکم خوردم بـه یـه پسره و تمام کتابام از دستم افتاد..اونم کلی عذر خواهی کرد و کمکم کرد کتابامو جمع کنم..بعد گفت:مازیـارم..مـیشـه اسمتونو بپرسم؟منم اروم گفتم نفس…گفت از آشناییتون خوشبختم….

 
_همچنین..
_ساعت چند کلاساتون تمومـه؟
_یـازده..چطور؟
_مـیشـه با هم بریم کافه نیلوفر؟
واسه چند ثانیـه سکوت کردم..اومد نزدک و بازوامو گرفت:گفت اااااا الان یکی مـیبینـه!گفت هییییس ..ساعت یـازده زیر درخت نارنج روبروی دانشگاه..
و رفت..
رفتم سر کلاس..تمام مدت همش فکرم پیش اون بود..چه بازوای خوش فرمـی داشت…قد..هیکل..همچی بیست..
خلاصه ساعت یـازده شد و باهم رفتیم کافی شاپ..کم کم سر بحث باز شد..گفت:مـیدونی کـه پشت سرت تو دانشگاه چیـا مـیگن؟
_نـه!چی مـیگن؟؟؟
_بس کن!خودتم مـیدونی پسرا کـه به هیکلت نگا مـیکنن دهنشون آب مـیوفته..
_ممم….توام هیکل جذابی داری..

 
_چی رو تو هیکلم دوس داری؟
اینو کـه گفت یکم جا خوردم..تنم داغ شده بود..یکم زیـادی تند رفت…فهمـید هول کردم..دستمو گرفت گفت:آروم باش عروسک…این شماره ی منـه..اگه دوس داشتی…
و یـه کاغذو تو دستم گذاشت…گونمو سریع بوسید و یـه چشمک بهم زد و رفت…اونشب تو خوابگاه تموم فکر و ذکرم پیشش بود…اوووف داشتم هیکل شو تصور مـیکردم و دیوووونـه مـیشدم…بهش اس دادم:سلام…نفسم..
_سلام جیگرم!خوبی؟؟
_مرسی..تو چی؟داری چیکار مـیکنی؟
_منم خوووب!تازه از حموم اومدم..خودمو خشک مـیکنم..
اینو کـه گفت دیگه قاطی کرده بودم..وای..بدن خیسش.. منو جووون اوف ..زیر دوش حموم..اوف…بی اختیـار بهش اس دادم لبامو ببوس…
گفت ا؟پس توام تله ؟
گفتم اذیتم نکن.. منو جووون اوف مـیخوام…
گفت بیـا پیشم..تنـهام..گفتم خوابگا رو چیکار کنم؟گفت با من.یـه ساعت دیگه مـیام دنبالت..منم خوشحال!زود رفتم حموم و کل هیکلمو برق انداختم..اومدم و یـه آرایش تیره ی ی کردم..یـه شرت لامبادای قرمز و یـه توری قرمز پوشیدم..موهامو هم اتو کردم…مازیـار اومد دم در..سریع مانتو شلوارمو پوشیدم و رفتم…گف بـه مسیولمون زیر مـیزی داده..
بعد گفت:خب جیگرم چی پوشیده واسم؟
_نشد دیگه!لباسامو درمـیاری مـیبینی…..

 
_اووف جون…طاقت ندارم…اون هان دارن جر مـیدن مانتوتو…اوف…چه تیکه ای هستی…
کل مسیرو حرفای ی زدیم…رسیدیم خونش..ماشینو پارک کردو منو بغل کرد و برد داخل خونـه…گفت:بشین رو مبل..مـیرم مـیوه بیـارم..همـین کـه رفت تو آشپز خونـه رفتم و لباسامو دراوردم..الان یـه و شرت تنم بود..رفتم تو آشپز خونـه..پشتش بـه من راه بود و مـیوه ها رو مـیچید..دستمو از دوطرف کمرش اوردم و حلقه کردم…خودمو چسبوندم بهش..اروم برگشت..صورتشو بهم نزدیک کرد و لبامو آروم بوسید…زبونشو رو لبام لیز مـیداد..منم محکم تر خودمو بهش مـیچسبوندم..حسابی لبامو مـیمکید..منم زبونشو مـیخوردم…کم کم احساس کردم کیرش داره بلند مـیشـه..وای…داشت مـیخورد بـه شیـار وسطم…خوشم اومده بود…لباشو از لبام جدا کرد..گفت بریم تو اتاق…منو رو تخت خوابوند.. شد و اومد رو تخت..فقط شرت پاش بود..کنارم بـه پهلو خوابید..دستشو گذاشت رو رونم و شرو کرد بـه گردنم…اوووف..ااخ جوووووونم…چه لذتی داشت..نوک زبونشو رو گردنم لیز مـیداد..اروم اومد پایین تر..یـهو منو چرخون و خودش روم نشست..سرشو اورد سمت هام…توک سینمو گاز مـیگرفت…ممم…جووونم..اروم اروم مک مـیزد و مـیخوردش…من تو آسمونا بودم…وای چه لذتی داشت..تند تند مک مـیزد و گاز مـیگرت.. هام قرمز شد..یـهو گفت پاهات باز کن..رفتپاهام..شرتمو زد کنار و گفت جووووووووووووووون..چه خیییسه..و دهنشو گذاشت روم…کسمو مـیمکید و آبشو مـیخورد..هی با م باز مـیکرد…زبونشو کرد تو م و حسابی مـیچرخوند..وای وای وای…اوووف جووووون.. داشتم مـیردم..سرشو توم فشار مـیدادم…گف ااخ…اخ..ااییی..من کیر مـیخوام…ااااه…

سریع بلند شد وایساد.منمتخت نشستم..کیرش شق شده بود…حسابی تفیش کردم..بردمش تو دهنم و نوکشو حسابی مکیدم.مممم.ممم…با خایش بازی مـیکردم و سرمو رو کیرش بالا پایین مـیکردم …محکم ساک مـیزدم و کیرشو مـیخوردم..یـهو سرمو بلند کرد و منو بـه شکم انداخت رو تخت..گفت مـیخوام خیس و خشکلتو جر بدم عسسسل…گفتم جووون..کسم مال تو…کیرت مالمـه…کسم داره واسه کیرت له له مـیزنـه..اوووف…اایی. کیر مـیخوام..انگشتشو کرد توم..وای وای.اوووف..چه داغ و تنگه…انگشتشو توم بالا پایین مـیکردم…منم اه و اوهم درون اومده بود..کیرشو مالید دورم و سرشو حسابی خیس کرد..گذاشتش درم و ارووم کردش تو..وای..جووون چه کیییییری بود…کیرشو که تا دسته کرد توم…از لذت داشتم مـیمردم…خوابید روم و شروع کرد تلمبه ز ن…کیرشو مـیکرد تومو درون مـیاورد…تند تند عقب جلوش مـیکرد…کونم تند تند بـه رونش مـیخورم و صدا مـیداد..دوتامون داشتیم دیوونـه مـیشدیم و اه و اوه مـیکردمـیم…یـهو سرعتشو خیلی زیـاد کرد…کسم داشت جر مـیخورد…منم داشتم ارضا مـیشدم..کیرش بـه تهم مـیخورد…جووون…یـهو دوتامون اروم و ری جون شدیم …ازم یـهگرفت… هامو لیسید ومو ناز کرد….

 
بعد هم آروم پیش هم تو بغل هم خوابیدیم…
این بود لذت بخش ترین عمر من…

نوشته:‌ نفس

: منو جووون اوف ، منو جووون اوف




[بی اف تصادفی | داستان ی | صد داستان ی منو جووون اوف]

نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Thu, 05 Jul 2018 10:50:00 +0000