سلام اسم من احسان الان هم 21 سال سن دارم این خاطره ای رو کـه مـی خوام براتون بگم مال پارسال بهار بود . آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی من 1 دایی دارم کـه اسمش راحله هست . آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی خیلی هم گوشت و ناز اینطوری براتون بگم کـه هر کی تو فامـیل ما از چیزی سر درون مـیاره وقتی این دایی مار و مـیبینـه کیرش راست مـی کنـه . از اونجایی کـه این دایی من تو 1 خانواده حرب ا… بزرگ شده و خودش هم چادریی جراءت نگاه هم بهش نداره . اگه بخوام از خصوصیـات این راحله جون براتون بگم 160 قدش 67 کیلو وزنش صورت گرد و خوشکلی دارهبزرگ و گوشتی داره داره هم اندازه 1 کف دست خلاصه اینجوری بگم کـه 1 اندام ی داره کـه کیرت مـیخواد از تو شلوار جرش بده .

من خودم بچه اراکم خونمون هم با خونـه داییم اینا فاصله کمـی داره از اونجایی کـه پارسال دایی من کنکور داشت چون بچه کوچیک داشتند بعد از عید زیـاد مـیومد خونمون که تا درس بخونـه منم کـه پشت کنکوری همـیشـه خونـه بودم با کفتر از این جور چیزا سر خودمو گرم مـیکردم سه شنبه بود کـه مادرم با داداشم و م رفتند مشـهد مـیقان به منظور زیـارت منم کـه خونـه نبودم باشون برم داییم هم مثل همـیشـه خونـه ما بود ساعت 2.30 بود کـه من اومدم خونـه کـه ناهار بخورم کلید انداختم رفتم تو تو حال کـه رسیدم دیدم صدای آب مـیاد از تو حموم اول فکر کردم مادرم یـا داداشم اما وقتی لباسای داییمو خلوی درون دیدم همـینجوری موندم پیش خودم گفتم بعد مادرم اینا کجا رفتن . تو همـین فکرا بودم کـه در حموم باز شد و داییم اومد بیرون که تا لباساشو برداره چون فکر مـی کردی خونـه نیست منم پشت سرش بودم منو ندید حوله رو کـه اومد از رو زمـین برداره چشم من افتاد بهو راحله جووووووووووووون همـینطوری مونده بودمـی رو کـه همـه ء فامـیل آرزوی شو دارن الان جلوی من قنبل کرده بود داشت مـیترکید .

داشتم با خودم مـی گفتم چه جوری مـی تونم الان راحله رو م از 1 طرف مـیترسیدم اگه منو ببینـه جیغ بزنـه و بزنـه تو گوشمو آبروم بره از 1 طرف هم نمـی تونستم 1 چنین موقعیتی رو از دست بدم .دلو زدم بـه دریـا و صداش کردم یـهو 1 جیغی زدو برگشت سمت من .منو کـه دید با دو دستاش جلویشو با سینشو گرفته بودو پرید تو حموم صورتش از خجالت سرخ شده بود گفت تو کجا بودی منم با بی خیـالی گفتم بیرون بودم همـین الان اومدم .گفتم م کجاست گفت همگی رفتن مشـهد مـیقان که تا شب هم نمـیان اینو کـه گفت منم حالی بـه حالی شدم گفتم حالا چرا خودتو قایم مـی کنی من کـه همـه جاتو دیدم دیدم عصبانی شد و گفت برو گمشو بیرون و داد و بیداد منم کـه هیچی از حرفاشو نمـی فهمـیدو رفتم سمت حمومو درو هل دادم .نمـیزاشت برم تو ولی بـه زور رفتم تو واستادم مخشو گرفتن بـه کارگفتم ببین راحله من کـه همـه جاتو دیدم الان همـی اینجا نیست 1 حال کوچولو با هم مـی کنیمو همـه چی تموم مـیشـه بنده خدا گریش گرفته بود و التماس مـی کرد بـه هر جون کندنی بود مخشو زدم یـه داشتم رو مخش راه مـیرفتم که تا راضی شد آقا منم که تا دیدم اوکی داد شروع کردم بهگرفتن اصلاً وارد نبود باور منید دفعه اولش بود کـه با 1 پسر مـی خواست حال کنـه از ترس دست و پاش داشت مـیلرزید بعد از 5 دقیقهگرفتن یکم کـه حالش جا اومدو براش عادی شد بردمش رو تخت تو اتاقم چون دفعه اولش بود مـی خواستم بهش حال بدم که تا خوشش بیـاد بخاطر همـین به منظور اولین بار تو عمرم وایسادم لیسی یـه ربی براششومـیزدم کـه دیدم صداش درون اومدو یـه جیغی زدو خودشو شل کرد فهمـیدم ارضاشده.

لباسامو درون آوردمو و در آوردمو بردم جلوی لبش اول نفهمـید بهش گفتم عین بستنی بلیسش اولش با اکراه این کارو مـی کرد اما بعد یـه مدت جوری ساک مـیزد کـه هر کی مـیدید مـی گفت عجبای تو کارش خیلی وارد اینقدر برام ساک زد که تا آبم اومد همشو تو دهنش خالی کردم مجبورش کردم همشو بخوره خیلی شاکی شد مـی خواست بره کـه گرفتمش بزور دوباره انداختمش رو تخت انگشتمو خیس کردمو با کونش وایسادم ور رفتن 1 خورده کـه کونشو باز کردم و که انگار نـه انگار یـه بار خالی شد رو گذاشتم روش یـه کم باش ور رفتم که تا دوباره ی شد منم که تا دیدم اینجوریـه معطلش نکردم و بردم درون کونش فشار مـیدادم لامصب مگه تو مـیرفت کیر کلفت من اصلاً خیـال تو رفتن نداشت از شدت هیجان نمـی دونستم چه کار کنم آخهشما نمـی دونین چه داره این راحله جون من این قدر پهن کـه دوست داریشنا کنی اولش بی خیـال شدم رفتم سراغ سینش شروع کردم بـه خوردن سینش اینقدر براش خوردم کـه دیگه نالش درون اومده بود صداش کل خونرو برداشته بود نمـی دونم دیدید وقتی با 1 کـه برای بار اولش مـی کنـه چه حالی مـیده اصل و داره اینجوری نیست کـه برات نقش بازی کنـه که تا زودتر آبت بیـاد و ولش کنی واقعاً داره حال مـیکنـه هاشو کـه خوردم رفتم از تو کمد کرمو برداشتم اومدم وایسادم کونشو کرم مالی اینقدر کرم زدم کـه که چرب چرب شده بود م کرم مالی کردمو دوباره سرشو گذاشتم درون کونش با هر بدبختی بود ایندفه سر و کردم تو کونش کـه 1 دفعه یـه جیغ بلندی کشید کـه مو بـه تنم سیخ شد التماس مـی کرد کـه درش بیـارم منم بـه حرفش گوش ندادم وایسادم دلداری دادنش کـه آره اگه درش بیـارم بدتره صبر کن که تا جا باز کنـه

دیدم گوشش بـه این حرفا بدهکار نیست سفت کونشو کرده نمـیزاره بیشتر م تو منم که تا دیدم اینجوریـه بهش گفتم خوب بابا درش مـیارم ولی الان خیلی دردت مـیاد کونتو. بده بالا شلش کن زور بزن که تا باز بشـه درش بیـارم بنده خدا فکر کرد راست مـیگم همـین کارارو کرد منم که تا موقعیتو جور دیدم با فشار کل و کردم تو یـه جیغی زد کـه گوشام داشت کر مـیشد واییییییییییی چه بود داغ داغ داغ داشتم مـی مردم از خوشی راحله هم داشت گریـه مـی کرد منم هی دلداریش مـیدادم کـه الان تموم مـیشـه چیزی نیست الان خوشت مـیاد که تا یکم آروم شد وقتی اینجوری شد منم یواش یواش شروع کردم بـه تلمبه زدن بعد از پنج دقیقه اینقدر محکم تلمبه مـی زدم کـه نالش سر بـه فلک مـی کشید داشت درد زیـادی رو تحمل مـی کرد ولی مثل اینکه دیگه خوشش اومده بود چون هی مـی گفت محکمتر منو آخ جون چه حالی دارم من آی خدا دارم مـی مـیرم از خوشی منم با این حرفا اینقدر حشری شده بدم کـه با تمام سرعتم داشتم تلمبه مـی زدم

بعد از 5 دقیقه حس کردم داره آبم مـیاد گفتم کجات بریزم اونم گفت بریز تو کونم منم با تمام وجودم این دقیقه آخر رو تلمبه زدم جوری کـه از کونش داشت خون مـیومد وقتی آبمو خالی کردم تو کونش انگار تمام وجودم از بدنم خارج شده بود دیگه اصلاً هیچ حالی نداشتم نمـیدونم چقدر شد ولی فکر کنم یـه ده دقیقه ای همـینجوری تو کونش بود وقتی بلند شدم دور رو خون گرفته بود .راحله که تا و دید رنگش شده بود مثل گچ لاپاش اینقدر درد مـیکرد کـه نمـی تونست راه بره کمکش کردم بردمش حموم اونجا شستمش آوردمش بیرون براغش آبمـیوه و موز و هر چی تو یخچال داشتیم آوردم که تا سر حال بیـاد از اون ماجرا بـه بعد حداقل هفته یـه رو با هم حال مـی کنیم باور منید از هم سیر نمـیشیم الان هم اون حال مـی کنـه هم من بهم قول داده هر وقت هم شوهر کرد اون موقع هم با هم حال کنیم حتی بهم گفته مـی خوام وقتی شوهر کردم از تو بچه دار بشم “”منم کـه بدم نمـیاد””

نوشته: آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی احسان

، آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی




[احسان و راحله | داستان ی | صد داستان ی آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی]

نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Sun, 15 Jul 2018 19:42:00 +0000